جدول جو
جدول جو

معنی توقیع - جستجوی لغت در جدول جو

توقیع
فرمان، دست خط و طغرای پادشاهان و بزرگان، فرمان، نوشتن چیزی در ذیل نامه یا کتاب، در هنر یکی از خطوط اسلامی
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
فرهنگ فارسی عمید
توقیع
نشان کردن برنامه
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
فرهنگ لغت هوشیار
توقیع
((تُ))
نشان گذاشتن بر چیزی، نوشتن چیزی ذیل کتاب، امضا کردن نامه و فرمان، فرمان شاهی، طغرای شاهی، دستخط
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
فرهنگ فارسی معین
توقیع
امر، امریه، امضا، پی نوشت، حکم، دستور، فرمان، منشور، مهر، امضا کردن (حکم، فرمان) ، نشان گذاشتن، مهر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توشیع
تصویر توشیع
نگار کردن جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقیف
تصویر توقیف
بازداشت کردن، در جایی وا داشتن، از حرکت بازداشتن، ضبط کردن، واقف گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
وصله کردن، پینه کردن، پارگی جامه را با تکۀ پارچه دوختن، پاره پاره به هم وصل کردن، قرار دادن یا دوختن تکه های چهارگوشۀ رنگارنگ پهلوی یکدیگر، مرقع ساختن، خط های گوناگون نگاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودیع
تصویر تودیع
وداع گفتن، وداع کردن، بدرود گفتن، بدرود گفتن به مسافر، سپردن و گذاشتن چیزی در جایی یا نزد کسی که به همان حال باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقیت
تصویر توقیت
وقت معیّن کردن، برای انجام دادن کاری تعیین وقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقیر
تصویر توقیر
بزرگ داشتن، بزرگ و بردبار شمردن، تعظیم و احترام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
وسعت دادن، فراخ گردانیدن، گشاد کردن، توانگر ساختن و فراخ روزی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توزیع
تصویر توزیع
پراکنده کردن، بخش کردن، در علم اقتصاد پخش کردن کالا به وسیلۀ تولید کننده و رساندن آن به مصرف کننده
توزیع حروف: در ادبیات در فن بدیع تکرار نمودن یک حرف در فواصل کم مانند تکرار حرف «ش» در این مصراع، برای مثال شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی (سعدی۲ - ۹۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُو)
منسوب به توقیع. دارای نشان و صحۀ پادشاه یا رئیس. نامه یا فرمانی مؤکد و نافذ با مهر و صحۀ سلطان یا رئیس: جهانی درهوا و طاعت ما بیارامیده و نامۀ توقیعی رفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77). از هرات، نامۀ توقیعی رفته بود با کسان بوسهل زوزنی تا خواجه احمد حسن به درگاه آید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 144). خواجه نامۀ توقیعی سلطانی فرستاد با سه خیلتاش تا علی رغم قاضی، تلک را به درگاه آورند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 414)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توقیف
تصویر توقیف
ایستانیدن، باز داشتن، نگاهداشتن، ضبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیت
تصویر توقیت
وقت نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیر
تصویر توقیر
به شکوه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقید
تصویر توقید
افروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیه
تصویر توقیه
حفظ نمودن و نگاهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریع
تصویر توریع
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیع
تصویر توزیع
پخش کردن، تقسیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
فراخ کردن، وسعت دادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیع
تصویر توشیع
بر آمدن موی سفید بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضیع
تصویر توضیع
ناکس گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
پینه و وصله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودیع
تصویر تودیع
تر کردن و تر نهادن در آب و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیف
تصویر توقیف
((تُ))
بازداشت کردن، ضبط کردن، قضبه کردن، واقف گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
((تُ))
فراخ کردن، توانگر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توقیت
تصویر توقیت
((تُ))
وقت معین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توقیر
تصویر توقیر
((تُ))
بزرگ داشتن، تعظیم کردن، بردبار شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزیع
تصویر توزیع
((تُ))
پراکنده ساختن، تقسیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تودیع
تصویر تودیع
((تُ))
وداع کردن، بدرود گفتن، سپردن چیزی نزد کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
((تَ))
پاره دوختن، پنبه کردن، قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزیع
تصویر توزیع
پخشایش، پخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توقیف
تصویر توقیف
بازداشت، دستگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توزیع
تصویر توزیع
Distribution, Syndication
دیکشنری فارسی به انگلیسی