جدول جو
جدول جو

معنی توریض - جستجوی لغت در جدول جو

توریض(تَ)
غائط رقیق و تنگ انداختن، به یکبار بیضه نهادن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توریض ماکیان، یعنی زیر بال گرفتن ماکیان تخم را سپس برخاستن و بیضه نهادن به یکبار. ابومنصور گوید: که این تصحیف باشد و صحیح توریص است. (از اقرب الموارد) ، زمین و گیاه جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شب نیت روزه کردن. منه الحدیث: لاصیام لمن لایورضه باللیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توریم
تصویر توریم
عنصر فلزی کمیاب، نقره ای رنگ، نرم، رادیواکتیو که از منابع انرژی اتمی است که در صنعت به عنوان اکسیژن زدا استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریث
تصویر توریث
ارث دادن، ارث رسانیدن، میراث گذاشتن، وارث گردانیدن، کسی را شریک ورثه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن در مدح یا ذم کسی، مدح یا ذم کسی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحریض
تصویر تحریض
برانگیختن، به شوق آوردن، بر سر میل و رغبت آوردن، وادار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریه
تصویر توریه
پوشانیدن و پنهان کردن حقیقت، امری را برخلاف حقیقت نشان دادن، حقیقت را نهفتن و طور دیگر وانمود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
به کنایه و به اشاره چیزی گفتن، کنایه زدن، سخن سربسته گفتن، به پهنای چیزی افزودن، عریض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریط
تصویر توریط
کسی را در ورطه و جایی افکندن که رهایی از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
تر و تازه چیدن چیزی را یا تر و تازه بریدن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شیر بازداشتن بچه را پیش از وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفکﱡه و گویند آن از فکاهه است بمعنی مزاح. (از اقرب الموارد). تفکه نمودن از آن (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیمه کردن خنور، یقال: غرض فی صفأک، ای لاتملاء و هو بحر لایغرض، ای لاینزح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ مَ)
سخن سربسته گفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). بکنایه سخن گفتن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خلاف تصریح. متعد بالباء و باللام. و از این معنی است معاریض در گفتار و آن توریه است بچیزی از چیزی و در مثل است که در معاریض گریزگاهی است از دروغ گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دلالتی را در گفتار تضمین کردن که لفظی در آن برای آن دلالت نباشد. چنانکه گوئی زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند، بدی تو بر ما گذشت و تو خجل ماندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخنی نامصرح که شنونده بدان مراد گوینده را داند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود: با وزیران در این باب سخن گفته آید هم بتعریض. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). خبر مگر خویش میداد بر تعریض و ایشان نمیدانستند. (قصص الانبیاء ص 233). یکی از علما خورندۀ بسیارداشت و کفاف اندک. با یکی از بزرگان... بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعریض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد. (گلستان). و حسن جایها گفته است چه بتعریض و چه بتصریح که همچنان که در دور شریعت اگر کسی طاعت و عبادت نکند. (جهانگشای جوینی). وقت وقت بتعریض و گه گاه بتصریح، چنان فرانمودی. (جهانگشای جوینی). بتعریض... نقش آن معنی را، در دل دیگر پسران کالنقش فی الحجر مینگاشت. (جهانگشای جوینی) ، گوشه زدن. (فرهنگ فارسی معین). سرزنش گونه سخن گفتن: و حاسدان و دشمنان ما که به حیلت و تعریض اندر آن سخن پیوستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214).
بتعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری.
خاقانی.
چون سایه شده به پیش من مست
تعریض مرا گرفته در دست.
نظامی.
، پهن نمودن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فروختن رخت را بعرض و به غیر جنس آن. (منتهی الارب). فروختن کالا به کالا. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خورانیدن راه آورد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دادن راه آورد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پیوسته خوردن بز یکساله را، صاحب عارضه و کلام گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خداوند عارضه شدن. (آنندراج) ، بشولیده نبشتن. (دهار). تعمیه نمودن کاتب نبشته را و بیان ناکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در هم نوشتن کتاب را چنانکه نیک نتوان خواند. (آنندراج) ، چیزی را عرض چیزی ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : فقد عرض النعمه للزوال. (اقرب الموارد) ، تمام ناپختن گوشت را و نیم جوشانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نشان پهن بر چهارپای نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن کسی را بر کاری. و قول سمره: من عرض عرضنا له و من مشی علی الکلا قذفناه، یعنی هر که دشنام صریح ندهد پیش آیم او را بضرب خفیف و هرکه دشنام صریح دهد، حد قذف جاری میکنم بر او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
براوژولیدن. (زوزنی). برانگیختن. (دهار). برانگیختن بر کاری. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسی را بر جنگ برانگیختن. (غیاث اللغات). برآغالانیدن و گرم گردانیدن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). برانگیختن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد). گرم کردن و به شوق انداختن کسی را برای چیزی. (فرهنگ نظام) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف الا نفسک وحرّض المؤمنین... (قرآن 84/4). وزیر... پادشاه رابر جنگ تحریض نماید. (کلیله و دمنه). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). اما پادشاه عادل بر تحریض و تحریک ساعی نمام... انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص 134).
بهر تحریض است بر اخلاص و جد
کاندر آن خدمت فزون شو مستعد.
مولوی (مثنوی).
نهی بر اهل تقی تبعیض شد
لیک بر اهل هوی تحریض شد.
مولوی (مثنوی).
، اشنان خریدن بهمگی بضاعت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، رنگ کردن جامه به گل کاجیره یعنی گل رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ کردن جامه در گل عصفر. (ناظم الاطباء)، کهنه و پوسیده گردیدن کرانۀ جامه و طرۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، زایل شدن حرض از کسی، خداوند حرضه (امین قماربازان) شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار بارض شدن زمین. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بارض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رات)
کتاب موسی. (مهذب الاسماء). نزد اهل شرع کتابی است که بر موسی نازل شد و آن 9 لوح بود و خدا امر فرمود که هفت لوح را تبلیغ نماید و دو لوح را متروک سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). توراه. تورات. رجوع به تورات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توغیض
تصویر توغیض
پر کردن آوند (ظرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویض
تصویر ترویض
زهنجاندن زهنجه دادن (زهنجه ریاضت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
سخن سربسته گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریض
تصویر تفریض
رخنه نمودن، جدا جدا کردن، قطع کردن بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
قطع کردن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریض
تصویر تمریض
بیمار داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورید
تصویر تورید
گلگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی استعمال لفظی که آن دو معنی باشد، یکی نزدیک و دیگری دور و منظور معنی دور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریم
تصویر توریم
آماسیده گرداندن آماساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریق
تصویر توریق
برگ کردن برگ بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریع
تصویر توریع
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آغالاندن برانگیختن آغالش -1 برانگیختن بر آغالیدن ترغیب کردن تحریک کردن، تعریف کردن، انگیزش تحریک، جمع تحریضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریض
تصویر تاریض
آهنگ روزه، سخن آرایی، درنگاندن واداشتن به درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریث
تصویر توریث
میراث دادن، ارث رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریخ
تصویر توریخ
روزمه گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
((تَ))
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن، مدح کردن، ذم گفتن (اضداد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
((تَ))
به کنایه سخن گفتن، عریض کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفریض
تصویر تفریض
((تَ))
واجب گردانیدن چیزی، جداجدا کردن، رخنه نمودن، آشکار نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریه
تصویر توریه
((تُ یِ))
پوشانیدن حقیقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریث
تصویر توریث
((تُ))
ارث گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحریض
تصویر تحریض
((تَ))
برانگیختن، به شوق آوردن
فرهنگ فارسی معین