ابوالعباس خضربن ثروان بن احمد بن ...، که وی را فارقین و جزری نیز گویند از قاریان فاضل و از شاعران ادیب و کثیرالمحفوظ بود، وی به سال 505 هجری قمری در جزیره ابن عمر درگذشت، رجوع به معجم البلدان شود
ابوالعباس خضربن ثروان بن احمد بن ...، که وی را فارقین و جزری نیز گویند از قاریان فاضل و از شاعران ادیب و کثیرالمحفوظ بود، وی به سال 505 هجری قمری در جزیره ابن عمر درگذشت، رجوع به معجم البلدان شود
سرخوش و نیم مست. (غیاث اللغات). تازه دماغ. (آنندراج). خوش. خوشحال. خوشدل. شنگول. پر از نشاط و خرمی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردماغی و تردماغ شدن و تردماغ کردن شود
سرخوش و نیم مست. (غیاث اللغات). تازه دماغ. (آنندراج). خوش. خوشحال. خوشدل. شنگول. پر از نشاط و خرمی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردماغی و تردماغ شدن و تردماغ کردن شود
حالت و چگونگی بیدماغ. بی التفاتی طبیعت که بعد از ضبط خشم بهم میرسد. (غیاث) (آنندراج) ، بی صبری و ناشکیبائی، بی حالتی. (ناظم الاطباء). افسردگی. رجوع به بی دماغ شود
حالت و چگونگی بیدماغ. بی التفاتی طبیعت که بعد از ضبط خشم بهم میرسد. (غیاث) (آنندراج) ، بی صبری و ناشکیبائی، بی حالتی. (ناظم الاطباء). افسردگی. رجوع به بی دماغ شود
واحد یا مؤلفه استانداردی از یک سازواره (سیستم) که برای ترکیب یا استفاده آسان، طراحی یا ساخته می شود، واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس، واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه، واحدهای
واحد یا مؤلفه استانداردی از یک سازواره (سیستم) که برای ترکیب یا استفاده آسان، طراحی یا ساخته می شود، واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس، واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه، واحدهای
آشنا، محرم، خودی متضاد: بیگانه، غریبه، نامحرم، بی تکلف، خودحال، یک رنگ متضاد: متکلف، صمیمی، صمیمانه، بی تکلفانه، خودحالانه متضاد: رسمی، خصوصی، محرمانه، انتیم شدن، بی ریا شدن متضاد: متکلف بودن
آشنا، محرم، خودی متضاد: بیگانه، غریبه، نامحرم، بی تکلف، خودحال، یک رنگ متضاد: متکلف، صمیمی، صمیمانه، بی تکلفانه، خودحالانه متضاد: رسمی، خصوصی، محرمانه، انتیم شدن، بی ریا شدن متضاد: متکلف بودن