در بدیع ابداع کردن وجوه خیالی برای ستایش یا نکوهش چیزی به طوری که در شنونده و خواننده تاثیر کند و اثری از حزن یا نشاط یا بیم وامید پدید بیاورد، ایهام، به خیال افکندن، به کسی تهمت زدن
در بدیع ابداع کردن وجوه خیالی برای ستایش یا نکوهش چیزی به طوری که در شنونده و خواننده تاثیر کند و اثری از حزن یا نشاط یا بیم وامید پدید بیاورد، ایهام، به خیال افکندن، به کسی تهمت زدن
روان کردن مایع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان راندن آب و آنچه بدان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن آب و مانند آن. (آنندراج). جاری ساختن آب و مانند آن. (از متن اللغه). جاری ساختن. (از اقرب الموارد). جاری ساختن آب. (از المنجد)
روان کردن مایع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان راندن آب و آنچه بدان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن آب و مانند آن. (آنندراج). جاری ساختن آب و مانند آن. (از متن اللغه). جاری ساختن. (از اقرب الموارد). جاری ساختن آب. (از المنجد)
کسی را به خیالی و ظنی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). کسی را در خیال انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی. ، (اصطلاح بدیع) تصوروقوع نسبت و لاوقوع آن بدون تردد در قسمتی از استعاره. در جامع الصنایع گوید: تخییل آنست که لفظ مشترک مشتمل معانی آورده شود، چنانکه سیاق ترکیب بر یک معنی تام حاکی بود. و مراعات نظیر کرده آید. و بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و آن معنی تام نباشد. و این صنعت نزدیک ایهام و خیال است. و فرق آنست که در خیال یک معنی که مجاز و مصطلح و لطیفه آمیز و یا ضرب المثل مراد باشد و بر معنی حقیقی خیال رود. و در ایهام هر دو معنی تام باشد، لکن یک قریب، دوم بعید. و بعید بسبب سیاق ترکیب باشد. و مراد معنی بعید بود و اینجا همان یک معنی تام بود. الاّ آنکه بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و ثابت نباشد و این صنعت در غایت دلاویزی است. مثاله شعر: کوکب ازنور ماه پاره از او دف خورشید در حراره از او. لفظ حراره دو معنی دارد، یکی گرمی، دوم دف زدن معروف که در شادیها رسم باشد. و اینجا مراد معنی اول است. در همین معنی تام است، ولکن بسبب ذکر دف، گمان بر حراره میرود. و آن معنی تام نیست و بسبب طوق نظیر دلاویز است. مثال دیگر شعر: صد گره طول صفش از مردم لیک در عرض بیشتر زانجم. لفظ عرض دو معنی دارد، یکی مناسب طول، دوم لشکر. و این معنی دوم که تمامست مراد است وبمعنی اول که مناسب طول است مراد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، متوجه کردن تهمت را بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). خیّل علیه تخییلاً و تخیّلاً و هو مصدر ثان شاذ، وجّه التهمه الیه. (اقرب الموارد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته بود تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153) ، تفرس کردن در کسی خیر را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال نهادن بهر بچۀ ناقه تا گرگ از آن بترسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باران ناک شدن آسمان. (تاج المصادربیهقی). آمادۀ باران گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رعد و برق زدن ابر و آمادۀ باران شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بازاستادن و بددل شدن از قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
کسی را به خیالی و ظنی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). کسی را در خیال انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی. ، (اصطلاح بدیع) تصوروقوع نسبت و لاوقوع آن بدون تردد در قسمتی از استعاره. در جامع الصنایع گوید: تخییل آنست که لفظ مشترک مشتمل معانی آورده شود، چنانکه سیاق ترکیب بر یک معنی تام حاکی بود. و مراعات نظیر کرده آید. و بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و آن معنی تام نباشد. و این صنعت نزدیک ایهام و خیال است. و فرق آنست که در خیال یک معنی که مجاز و مصطلح و لطیفه آمیز و یا ضرب المثل مراد باشد و بر معنی حقیقی خیال رود. و در ایهام هر دو معنی تام باشد، لکن یک قریب، دوم بعید. و بعید بسبب سیاق ترکیب باشد. و مراد معنی بعید بود و اینجا همان یک معنی تام بود. الاّ آنکه بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و ثابت نباشد و این صنعت در غایت دلاویزی است. مثاله شعر: کوکب ازنور ماه پاره از او دف خورشید در حراره از او. لفظ حراره دو معنی دارد، یکی گرمی، دوم دف زدن معروف که در شادیها رسم باشد. و اینجا مراد معنی اول است. در همین معنی تام است، ولکن بسبب ذکر دف، گمان بر حراره میرود. و آن معنی تام نیست و بسبب طوق نظیر دلاویز است. مثال دیگر شعر: صد گره طول صفش از مردم لیک در عرض بیشتر زانجم. لفظ عرض دو معنی دارد، یکی مناسب طول، دوم لشکر. و این معنی دوم که تمامست مراد است وبمعنی اول که مناسب طول است مراد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، متوجه کردن تهمت را بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). خَیَّل َعلیه تخییلاً و تخیّلاً و هو مصدر ثان شاذ، وجّه التهمه الیه. (اقرب الموارد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته بود تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153) ، تفرس کردن در کسی خیر را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال نهادن بهر بچۀ ناقه تا گرگ از آن بترسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باران ناک شدن آسمان. (تاج المصادربیهقی). آمادۀ باران گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رعد و برق زدن ابر و آمادۀ باران شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بازاستادن و بددل شدن از قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
از ’ع ول’، عیال داری و نفقه دادن آنان، عیال خود گردانیدن قوم را یا فروگذاشتن آنان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’ع ی ل’) بد پروردن. (تاج المصادر بیهقی). بدخوارگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذاشتن اسب را در بیابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گم کردن ضاله را به نهجی که جایش معلوم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار شدن عیال مرد، عیال داری و نفقه دادن آنان، عیال خود گردانیدن قوم را یا رها کردن آنان را. (از اقرب الموارد)
از ’ع ول’، عیال داری و نفقه دادن آنان، عیال خود گردانیدن قوم را یا فروگذاشتن آنان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’ع ی ل’) بد پروردن. (تاج المصادر بیهقی). بدخوارگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذاشتن اسب را در بیابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گم کردن ضاله را به نهجی که جایش معلوم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار شدن عیال مرد، عیال داری و نفقه دادن آنان، عیال خود گردانیدن قوم را یا رها کردن آنان را. (از اقرب الموارد)