جدول جو
جدول جو

معنی تهلهل - جستجوی لغت در جدول جو

تهلهل
(تَ زَیْ یُ)
تنگ بافته شدن جامه و بافته شدن با رشته های خرد و باریک. (ناظم الاطباء) : و این لیفها هر سه نوع برهم نهاده است و در یکدیگر بافته هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی را سستی حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه باشد که از بسیاری شستن و داشتن، شیشله شود و آن را به تازی تهلهل گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهلیل
تصویر تهلیل
تسبیح کردن، «لا اله الا اللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلهل
تصویر هلهل
هلاهل، هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، بیش، اجل گیا، اجل گیاه، زهری که به محض رسیدن به بدن انسان را بکشد، گیاه بیش که دارای سمّی مهلک است و خوردن مقدار کمی از ریشۀ آن حتی به قدر دانۀ خردل انسان را هلاک می کند، در چین و هندوستان می روید، جانور افسانه ای و موهوم که می گویند زهر کشنده ای دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلهل
تصویر مهلهل
جامه تنک بافته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ هَِ)
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
جامۀ تنک بافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، موی تنک نرم، جامۀ تنک نرم، نوعی از زهر، معرب است. (منتهی الارب). زهری که فوراً بکشد. (اقرب الموارد). هلاهل. رجوع به هلاهل شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَُ)
برف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْ یُ)
گشاده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درخشیدن روی از شادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخشان شدن میغ به برق. (تاج المصادر بیهقی). درخشیدن ابر و برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلالؤ ابر. (از اقرب الموارد) ، ریزان شدن اشک و آب. (زوزنی). روان شدن اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ لْ لَ)
ناچیز و باطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ هََ)
نعت مفعولی از هلهله، جامۀ تنک بافته. سست بافته و فروهشته. جامۀ رقیق و تنک بافته شده. (آنندراج). پارچۀ نازک از پشم و غیره: شهاب از اوج او شرف می یافت و سحاب درحضیض او جامۀ مهلهل می بافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55 و 56). اگر چه کسوت مهلهل عجمیه ام خلق است حله مقوف عربیتم نیک نو است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 17).
- مهلهل ثیاب، تنک جامه. با جامۀ تنک. و مهلهل در پارچه آن است که چشمه های بافت آن باز باشد چنانکه در وصف زره نیز گویند درع مهلهله، که حلقه های آن گشاده بود. و در بیت زیر گویا مقصود جای رستن نبات است از زمین چنان که سطح زمین را کاملاً نپوشانده باشد:
کحلی چرخ از سحاب، گشت مسلسل به شکل
عودی خاک از نبات، گشت مهلهل ثیاب.
خاقانی.
- مهلهل کار، دارای بافت و کار مهلهلی. رجوع به مهلهل ثیاب شود:
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ هَِ)
لقب عدی بن ربیعه است از شاعران دورۀ جاهلیت و از قبیلۀ ربیعه و او خال امروءالقیس بن حجر است و گویند اول کس که قصیده کرد او بود. (یادداشت مؤلف). دیوان او را ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت گرد کرده اند. (ابن الندیم). رجوع به عدی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ هَِ)
نعت فاعلی از هلهله. (از اقرب الموارد). رجوع به هلهله شود
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
لا اله الا اﷲ گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لا اله الا اﷲ گفتن و این مأخوذ از هیلله است مانند بسمله و حوقله. یقال: سبح فلان و هلّل. (از اقرب الموارد) :
همه شب نبودش قرار وهجوع
زتسبیح و تهلیل و ما را ز جوع.
سعدی (بوستان).
- اهل تهلیل، آنانکه خدای را یگانه دانند و به یکتایی او ایمان دارند: مسلمین هرگز بر هیچکس از اهل تهلیل که قصد او نکردند شمشیر نکشند. (تاریخ سیستان).
، بددلی کردن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). بددل شدن و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپسایکی برگشتن، نامه نوشتن، سپس ماندن و بازایستادن از دشنام دادن. یقال: هلّل عن شتمه، اذا تأخر عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ هَِ)
مخفف هلاهل است و آن زهری باشدکه هیچ تریاقی با او مقاومت نتواند کرد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهلل
تصویر تهلل
درخشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره آلاله هاکه درحقیقت یکی ازگونه های اقونیطون بشمار می آید ودارای مقادیرزیادی آلکالوئیدهای سمی وخطرناک ازدسته آکونی تین هااست بیش سرنجبیش بیش هندی هلهل، خزنده ای موهوم وخیالی که معتقد بودند سم خطرناکی دارد: (گفتند که گوشت توخناق آرد قایم مقام زهره هلاهل باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلهل
تصویر مهلهل
سست بافته، فرو هشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلیل
تصویر تهلیل
لا الله الا الله گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلهل
تصویر مهلهل
((مُ هَ هَ))
جامه تنگ بافته، شعر نیکو گفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلهل
تصویر هلهل
((هَ هَ))
زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد، هلاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهلهل
تصویر مهلهل
((مُ هَ هِ))
آن که شعر نیکو و ظریف گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهلیل
تصویر تهلیل
((تَ))
لااله الاالله گفتن
فرهنگ فارسی معین
لااله الاالله گفتن، تسبیح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد