جدول جو
جدول جو

معنی مهلهل

مهلهل((مُ هَ هِ))
آن که شعر نیکو و ظریف گوید
تصویری از مهلهل
تصویر مهلهل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مهلهل

مهلهل

مهلهل
نعت فاعلی از هلهله. (از اقرب الموارد). رجوع به هلهله شود
لغت نامه دهخدا

مهلهل

مهلهل
لقب عدی بن ربیعه است از شاعران دورۀ جاهلیت و از قبیلۀ ربیعه و او خال امروءالقیس بن حجر است و گویند اول کس که قصیده کرد او بود. (یادداشت مؤلف). دیوان او را ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت گرد کرده اند. (ابن الندیم). رجوع به عدی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا

مهلهل

مهلهل
نعت مفعولی از هلهله، جامۀ تنک بافته. سست بافته و فروهشته. جامۀ رقیق و تنک بافته شده. (آنندراج). پارچۀ نازک از پشم و غیره: شهاب از اوج او شرف می یافت و سحاب درحضیض او جامۀ مهلهل می بافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55 و 56). اگر چه کسوت مهلهل عجمیه ام خلق است حله مقوف عربیتم نیک نو است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 17).
- مهلهل ثیاب، تنک جامه. با جامۀ تنک. و مهلهل در پارچه آن است که چشمه های بافت آن باز باشد چنانکه در وصف زره نیز گویند درع مهلهله، که حلقه های آن گشاده بود. و در بیت زیر گویا مقصود جای رستن نبات است از زمین چنان که سطح زمین را کاملاً نپوشانده باشد:
کحلی چرخ از سحاب، گشت مسلسل به شکل
عودی خاک از نبات، گشت مهلهل ثیاب.
خاقانی.
- مهلهل کار، دارای بافت و کار مهلهلی. رجوع به مهلهل ثیاب شود:
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

مهلهلی

مهلهلی
منسوب به مهلهل (نام کسان)، منسوب به ابن مهلهل، نوعی قلم: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی ازخطاطان باز خوانند... و دیگر مهلهلی که بابن مهلهل باز خوانند)
مهلهلی
فرهنگ لغت هوشیار

تهلهل

تهلهل
تنگ بافته شدن جامه و بافته شدن با رشته های خرد و باریک. (ناظم الاطباء) : و این لیفها هر سه نوع برهم نهاده است و در یکدیگر بافته هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی را سستی حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه باشد که از بسیاری شستن و داشتن، شیشله شود و آن را به تازی تهلهل گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

متهلهل

متهلهل
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود
لغت نامه دهخدا