لقب عدی بن ربیعه است از شاعران دورۀ جاهلیت و از قبیلۀ ربیعه و او خال امروءالقیس بن حجر است و گویند اول کس که قصیده کرد او بود. (یادداشت مؤلف). دیوان او را ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت گرد کرده اند. (ابن الندیم). رجوع به عدی در ردیف خود شود
نعت مفعولی از هلهله، جامۀ تنک بافته. سست بافته و فروهشته. جامۀ رقیق و تنک بافته شده. (آنندراج). پارچۀ نازک از پشم و غیره: شهاب از اوج او شرف می یافت و سحاب درحضیض او جامۀ مهلهل می بافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55 و 56). اگر چه کسوت مهلهل عجمیه ام خلق است حله مقوف عربیتم نیک نو است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 17). - مهلهل ثیاب، تنک جامه. با جامۀ تنک. و مهلهل در پارچه آن است که چشمه های بافت آن باز باشد چنانکه در وصف زره نیز گویند درع مهلهله، که حلقه های آن گشاده بود. و در بیت زیر گویا مقصود جای رستن نبات است از زمین چنان که سطح زمین را کاملاً نپوشانده باشد: کحلی چرخ از سحاب، گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات، گشت مهلهل ثیاب. خاقانی. - مهلهل کار، دارای بافت و کار مهلهلی. رجوع به مهلهل ثیاب شود: صدره ها دیدمت ملمعنقش جبه ها دیدمت مهلهل کار. مسعودسعد
منسوب به مهلهل (نام کسان)، منسوب به ابن مهلهل، نوعی قلم: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی ازخطاطان باز خوانند... و دیگر مهلهلی که بابن مهلهل باز خوانند)
تنگ بافته شدن جامه و بافته شدن با رشته های خرد و باریک. (ناظم الاطباء) : و این لیفها هر سه نوع برهم نهاده است و در یکدیگر بافته هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی را سستی حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه باشد که از بسیاری شستن و داشتن، شیشله شود و آن را به تازی تهلهل گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود