نامی از نامهای باریتعالی جل شأنه. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خدا. باریتعالی. (فرهنگ فارسی معین). از نامهای حق تعالی. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مادۀ قبل شود
نامی از نامهای باریتعالی جل شأنه. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خدا. باریتعالی. (فرهنگ فارسی معین). از نامهای حق تعالی. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مادۀ قبل شود
به اصطلاح سالکان، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل. (برهان). به اصطلاح سالکان، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست. (آنندراج) : رفتی ز بساط هفت فرشی تا طارم تنگبار عرشی. نظامی. وجود تو در حضرت تنگبار کند پیک ادراک را سنگسار. نظامی (از آنندراج). ، شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. (شرفنامۀ منیری). کسی که به هیچکس اجازۀ ورود نزد خود ندهد. (فرهنگ فارسی معین) : نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار. جمال عبدالرزاق. سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. (راحهالصدور راوندی). از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار. شمس طبسی. ، جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. (غیاث اللغات). جایی که مردم بدشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : پناه خلق به جود فراخ دست تو باد که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست. سیدحسن غزنوی. بر در خاقان اکبر آی و کرم جو از در دریای تنگبار چه خیزد؟ خاقانی. ای دربار امید، از تو شده تنگبار از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار. خاقانی. چون در آن قصرتنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم. نظامی. عروس حصاری چو دید آن حصار بلرزید از آن درگه تنگبار. نظامی. دل شه در آن مجلس تنگبار به ابروفراخی درآمد بکار. نظامی. در پردۀ وصل عاشقان را درگاه خیال تنگبار است. سیف اسفرنگ (از آنندراج). ، چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. (برهان). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. (ناظم الاطباء) : بیداد بین که دور شب و روز می کند با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را. سیدحسن غزنوی. ، چیز بی بها و بی قدر. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تنگباری شود
به اصطلاح سالکان، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل. (برهان). به اصطلاح سالکان، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست. (آنندراج) : رفتی ز بساط هفت فرشی تا طارم تنگبار عرشی. نظامی. وجود تو در حضرت تنگبار کند پیک ادراک را سنگسار. نظامی (از آنندراج). ، شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. (شرفنامۀ منیری). کسی که به هیچکس اجازۀ ورود نزد خود ندهد. (فرهنگ فارسی معین) : نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار. جمال عبدالرزاق. سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. (راحهالصدور راوندی). از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار. شمس طبسی. ، جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. (غیاث اللغات). جایی که مردم بدشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : پناه خلق به جود فراخ دست تو باد که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست. سیدحسن غزنوی. بر در خاقان اکبر آی و کرم جو از در دریای تنگبار چه خیزد؟ خاقانی. ای دربار امید، از تو شده تنگبار از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار. خاقانی. چون در آن قصرتنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم. نظامی. عروس حصاری چو دید آن حصار بلرزید از آن درگه تنگبار. نظامی. دل شه در آن مجلس تنگبار به ابروفراخی درآمد بکار. نظامی. در پردۀ وصل عاشقان را درگاه خیال تنگبار است. سیف اسفرنگ (از آنندراج). ، چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. (برهان). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. (ناظم الاطباء) : بیداد بین که دور شب و روز می کند با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را. سیدحسن غزنوی. ، چیز بی بها و بی قدر. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تنگباری شود
انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مِثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
بوره. (ناظم الاطباء) ، دوایی است که به هندی سهاکه گویند و به کاف عربی دیده نشده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تنکار در همین لغت نامه شود
بوره. (ناظم الاطباء) ، دوایی است که به هندی سهاکه گویند و به کاف عربی دیده نشده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تنکار در همین لغت نامه شود
نام مملکتی است. (از برهان). از: ’زنگ’ + ’بار’ (پسوند مکان). ساحل شرقی افریقا. (حاشیۀ برهان چ معین). ولایت زنگ. (فرهنگ رشیدی). مملکتی در افریقای شرقی در کنار اقیانوس هند و کوائیلوآو ملند دو شهر معروف آن مملکت اند و تجارت آنجا چوب آبنوس و کندر است. (ناظم الاطباء). ناحیت زنگ. زنج. زنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مملکتی مستقل که مساحت آن 2640 کیلومتر مربع است و کل جمعیت آن 307000 تن است. جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک تانگانیکا. از کشورهای تحت الحمایۀ بریتانیای کبیر بود و اکنون از کشورهای مشترک المنافعبه شمار می آید. این جزیره و جزیره پمباو جزایر ساحلی دیگر کشور زنگبار را بوجود آورده اند. پایتخت و شهر عمده این کشور زنگبار است که 45000 تن سکنه دارد و سکنۀ جزیره زنگبار 165300 تن است. زنگبار یکی ازبزرگترین مراکز کشت میخک و قرنفل در جهان است و دیگر محصولات آن نارگیل، فلفل و برنج و عاج می باشد. مجاورت زنگبار بر ساحل شرقی افریقا در تاریخ این کشور اثری فراوان باقی گذاشته است. این کشور از دوران کهن با ایران و هند و نواحی اطراف خلیج فارس و بحر احمر ارتباط داشت و در اوایل دورۀ اسلامی سواحل شرقی افریقا مخصوصاً زنگبار مورد توجه دول مختلف قرار گرفت. درسال 1553 میلادی پرتقالیها زنگبار را تصرف کرده و آنرا پایگاه تجاوزهای خود بطرف شرق قرار دادند. در سال 1698 پادشاه عمان بر پرتقالیها غلبه کرد و زنگبار را به تصرف خویش درآورد و زنگبار مرکز تجارت طلا و عاج و بردگان افریقائی گردید. در حدود سال 1865 زنگبار از عمان جدا شد و در سال 1890 کشور فرانسه و آلمان موافقت کردند که زنگبار تحت الحمایۀ بریتانیای کبیر شود. در سال 1963 استقلال یافت و در 16 دسامبر همان سال به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. (از لاروس) (از فرهنگ فارسی معین) (از دایره المعارف فارسی) : گر ز جود تو نسیمی بگذرد بر زنگبار ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان. فرخی (دیوان ص 338). چه ده دهی که بد و نیک وقف بود بدو به زنگبار و بهند و به سند و چالندر. عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خسرو چین از افق آینۀ چین نمود زآینۀ چرخ رفت رنگ شه زنگبار. خاقانی. به یکجای هم روم و هم زنگبار فرومانده زنگی و رومی ز کار. نظامی. تو گفتی که در خطۀ زنگبار ز یک گوشه ناگه برآید تتار. سعدی (بوستان). لشکر زنگبار شب جهت اعانت و اغاثت به پیوستن بدیشان بزودی مدد نمود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 74). از اول زنگبار تا آخر روم با دوست مبارکیم و با دشمن شوم یا سخت چو سنگ باش یا نرم چو موم یازنگی زنگ باش یا رومی روم. انصاف (از امثال و حکم دهخدا ص 2031). رجوع به لباب الالباب و مجمل التواریخ و القصص و حبیب السیر و تاریخ سیستان و تاریخ ادبیات ادوارد براون و سفرنامۀ ناصرخسرو و زنگستان شود
نام مملکتی است. (از برهان). از: ’زنگ’ + ’بار’ (پسوند مکان). ساحل شرقی افریقا. (حاشیۀ برهان چ معین). ولایت زنگ. (فرهنگ رشیدی). مملکتی در افریقای شرقی در کنار اقیانوس هند و کوائیلوآو ملند دو شهر معروف آن مملکت اند و تجارت آنجا چوب آبنوس و کندر است. (ناظم الاطباء). ناحیت زنگ. زنج. زنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مملکتی مستقل که مساحت آن 2640 کیلومتر مربع است و کل جمعیت آن 307000 تن است. جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک تانگانیکا. از کشورهای تحت الحمایۀ بریتانیای کبیر بود و اکنون از کشورهای مشترک المنافعبه شمار می آید. این جزیره و جزیره پمباو جزایر ساحلی دیگر کشور زنگبار را بوجود آورده اند. پایتخت و شهر عمده این کشور زنگبار است که 45000 تن سکنه دارد و سکنۀ جزیره زنگبار 165300 تن است. زنگبار یکی ازبزرگترین مراکز کشت میخک و قرنفل در جهان است و دیگر محصولات آن نارگیل، فلفل و برنج و عاج می باشد. مجاورت زنگبار بر ساحل شرقی افریقا در تاریخ این کشور اثری فراوان باقی گذاشته است. این کشور از دوران کهن با ایران و هند و نواحی اطراف خلیج فارس و بحر احمر ارتباط داشت و در اوایل دورۀ اسلامی سواحل شرقی افریقا مخصوصاً زنگبار مورد توجه دول مختلف قرار گرفت. درسال 1553 میلادی پرتقالیها زنگبار را تصرف کرده و آنرا پایگاه تجاوزهای خود بطرف شرق قرار دادند. در سال 1698 پادشاه عمان بر پرتقالیها غلبه کرد و زنگبار را به تصرف خویش درآورد و زنگبار مرکز تجارت طلا و عاج و بردگان افریقائی گردید. در حدود سال 1865 زنگبار از عمان جدا شد و در سال 1890 کشور فرانسه و آلمان موافقت کردند که زنگبار تحت الحمایۀ بریتانیای کبیر شود. در سال 1963 استقلال یافت و در 16 دسامبر همان سال به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. (از لاروس) (از فرهنگ فارسی معین) (از دایره المعارف فارسی) : گر ز جود تو نسیمی بگذرد بر زنگبار ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان. فرخی (دیوان ص 338). چه ده دهی که بد و نیک وقف بود بدو به زنگبار و بهند و به سند و چالندر. عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خسرو چین از افق آینۀ چین نمود زآینۀ چرخ رفت رنگ شه زنگبار. خاقانی. به یکجای هم روم و هم زنگبار فرومانده زنگی و رومی ز کار. نظامی. تو گفتی که در خطۀ زنگبار ز یک گوشه ناگه برآید تتار. سعدی (بوستان). لشکر زنگبار شب جهت اعانت و اغاثت به پیوستن بدیشان بزودی مدد نمود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 74). از اول زنگبار تا آخر روم با دوست مبارکیم و با دشمن شوم یا سخت چو سنگ باش یا نرم چو موم یازنگی زنگ باش یا رومی روم. انصاف (از امثال و حکم دهخدا ص 2031). رجوع به لباب الالباب و مجمل التواریخ و القصص و حبیب السیر و تاریخ سیستان و تاریخ ادبیات ادوارد براون و سفرنامۀ ناصرخسرو و زنگستان شود
دوات سیاهی را گویند. (برهان). کنایه از دوات که مداد را در آن اندازند و هندبار نیز خوانندش. (آنندراج) (از انجمن آرا). کنایه از دوات باشد. (فرهنگ رشیدی). سیاهی دوات و مرکب. (ناظم الاطباء) ، در فرهنگ بمعنی صمغی است که از صنوبر گیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، کات کبود، جرس، جوزگره. (ناظم الاطباء) ، دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
دوات سیاهی را گویند. (برهان). کنایه از دوات که مداد را در آن اندازند و هندبار نیز خوانندش. (آنندراج) (از انجمن آرا). کنایه از دوات باشد. (فرهنگ رشیدی). سیاهی دوات و مرکب. (ناظم الاطباء) ، در فرهنگ بمعنی صمغی است که از صنوبر گیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، کات کبود، جرس، جوزگره. (ناظم الاطباء) ، دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
بمعنی فسخ است و فسخ در لغت بمعنی ضعف و جهل و فساد رأی و نقصان عقل باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، و به اصطلاح اهل تناسخ آنست که چیزی را دو مرتبه تزلزل واقع شود چنانکه روح انسانی به صورت حیوان دیگر جلوه نمایدو آنرا بگذارد و بصورت نبات چمن پیرا شود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود
بمعنی فسخ است و فسخ در لغت بمعنی ضعف و جهل و فساد رأی و نقصان عقل باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، و به اصطلاح اهل تناسخ آنست که چیزی را دو مرتبه تزلزل واقع شود چنانکه روح انسانی به صورت حیوان دیگر جلوه نمایدو آنرا بگذارد و بصورت نبات چمن پیرا شود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود
موذیات را گویند مانندشیر و پلنگ و مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن و هر جانوری که جانور دیگر را بخورد. (برهان). سبع، مانند شیر و پلنگ و گرگ و ببر و امثال آنها و از روندگان مانند عقرب و مار و امثال آنها، برخلاف زندبارکه حیوانات بی آزارند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود، تند بارنده (صفت ابر). که باران شدید از وی برآید: به بخشش چو ابری بود تندبار بود پیش او گنج و دینار خوار. فردوسی. قطره ای کآن ز جود تو بچکد سیلی ازابر تندبار شود. مسعودسعد. رجوع به تند شود
موذیات را گویند مانندشیر و پلنگ و مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن و هر جانوری که جانور دیگر را بخورد. (برهان). سبع، مانند شیر و پلنگ و گرگ و ببر و امثال آنها و از روندگان مانند عقرب و مار و امثال آنها، برخلاف زندبارکه حیوانات بی آزارند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 240 شود، تند بارنده (صفت ابر). که باران شدید از وی برآید: به بخشش چو ابری بود تندبار بود پیش او گنج و دینار خوار. فردوسی. قطره ای کآن ز جود تو بچکد سیلی ازابر تندبار شود. مسعودسعد. رجوع به تند شود
صفت تنگبار. دیرپذیری. دشوارپذیری. تنگی اجازه و رخصت: چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی. معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ خویی. انوری. آوازه فراخ شد به عالم درگاه ترا به تنگباری. خاقانی. ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را در آن در تنگباری. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و تنگبار شود
صفت تنگبار. دیرپذیری. دشوارپذیری. تنگی اجازه و رخصت: چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی. معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ خویی. انوری. آوازه فراخ شد به عالم درگاه ترا به تنگباری. خاقانی. ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را در آن در تنگباری. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و تنگبار شود
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو