جدول جو
جدول جو

معنی تنکمان - جستجوی لغت در جدول جو

تنکمان
دهی از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلیمان
تصویر تلیمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
ته دیگ پلو، غذایی که ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته دیگ، برای مثال تا ز بسیاری آن زر نشکهند / بنکرانی پیش آن مهمان نهند (مولوی - مجمع الفرس - بنکران)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توامان
تصویر توامان
دوقلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، همزاد، جنابه، توأم، دوبلغانه، هم شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرکمان
تصویر تیرکمان
تیروکمان، کمان
تیرکمان آبی: در علم زیست شناسی گیاهی پایا، با ساقه های دراز و برگ هایی شبیه پیکان که در میان آب و جاهای بسیار مرطوب می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکمان
تصویر خرکمان
کمان بزرگ، تله ای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجمان
تصویر ترجمان
کسی که دو زبان بداند و مطلبی را از زبانی به زبان دیگر بیان کند، مترجم
فرهنگ فارسی عمید
(حُ کُ)
پرنده ای است. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
دریانورد هلندی که بسال 1603 میلادی در ’لوت ژگاس’ متولد شد و تاسمانی و زلند جدید را به سال 1642 میلادی کشف کرد و در سال 1659 درگذشت، جزیره تاسمانی ابتداء بنام عموی تاسمان ’وان دیمن’ نامیده شد ولی بعدها بنام کاشف آن موسوم گردید، رجوع به ’تاسمانی’ و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
رزب-ان، نگهب-ان ت-اک، باغب__ان، نگهدارنده و محافظ تاک، تاک نشان
لغت نامه دهخدا
شهری است به سند، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
بمعنی بکران و آن برنج یا هر چیزی دیگر بود که در ته دیگ بریان و چسبیده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). ته دیگی. (رشیدی). برنجی را گویند که در ته دیگ بریان شده مانده باشد. (غیاث). بکران و هر چیز برشته شده و چسبیدۀ به ته دیگ. (ناظم الاطباء) :
وارثانم راسلام من بگو
این وصیت را بگویم مو به مو
تا ز بسیاری آن زر نشکهند
بنکرانی پیش آن مهمان نهند.
مولوی.
رجوع به بکران و بنگران شود
لغت نامه دهخدا
(حِ ذِ)
طایفه و گروه یا قبیله. (منتهی الارب). جماعت. و گویند طایفه و گویند قبیله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
یکی از بخشهای سه گانه شهرستان میانه که از شمال محدود است به شهرستان سراب و از جنوب به بخش مرکزی و از خاور به بخش ترک و بستان آباد شهرستان تبریز. این بخش عموماً کوهستانی و سردسیر و دارای آب و هوای سالم است. قراء آن همه در دره های ارتفاعات بزکش واقع است و آب این بخش از رودخانه های کوچک محلی بزرلیق، ایشلیق و النجارق تأمین میگردد. راه شوسۀ تبریز از دهستان تیرچایی و بروانان این بخش میگذرد وغیر از دهات ایشلیق کلاله، خواجه ده، اونیلق و ترکمان که دارای راه ماشین رو تسطیح شده می باشند و دیگر آبادیهای واقع در کنار شوسه، بقیۀ دهات آن دارای راه مالرو است و خط آهن میانه به مراغه از جنوب دهستان اوچ تپۀ بخش عبور می نماید. جمع 120 آبادی با 59089 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
لقب طایفه ای هم هست از ترکان بی اعتدال. گویند این طایفه از اولاد یافث بن نوح نیستند. (برهان). نام طایفه ای است معروف و مشهور از گرگان استراباد تا خوارزم و از آنجا تا بلخ و بخاراو سمرقند و مرو و سرخس. ایلات ایشان صحرانشینی کنند و به خیمه و خرگاه و الاچیق، ییلاق و قشلاق گزینند و چندین طایفه اند و بعضی از ایشان در آذربایجان سالها سلطنت داشتند و در تواریخ مسطور است. (از انجمن آرا) (آنندراج). لقب طایفه ای معروف که در پایه فروتر از ترکان اند. (آنندراج) (بهارعجم). نام قومی از ترک... و در سراج نوشته که چون اینها از ترکان پایه کمتر دارند چنین موسوم شدند یعنی مانند ترکان و بعضی نوشته که مرکب نیست. (غیاث اللغات). اصلی است ترکان را به غایت نامردم و ناداشتند وقیل به فتح تا. (شرفنامۀ منیری). طایفه ای از ترکان صحرانشین که اکنون مطیع و منقاد و محکوم دولت روس اند و در ترکستان متفرق باشد. (ناظم الاطباء). ترکمان یا ترکمن نام قومی است ترک در آسیای مرکزی. این نام از قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) نخست به شکل جمع فارسی ’ترکمانان’ توسط نویسندگان ایرانی مانند گردیزی وابوالفضل بیهقی استعمال شده و بهمان معنی که اغز درترکی و غز در عربی و فارسی بکار رفته. میدانیم که غزان نخست در مغولستان سکونت داشتند و در کتیبه های ارخون متعلق به قرن هشتم میلادی، ذکر ایشان در مغولستان رفته. اغزان مزبور را ترک محسوب داشته اند نه ترکمان، ترکمانان، را فقط در جانب مغرب یاد کرده اند، نخست با تلفظ ’تو کو مونگ در دایره المعارف چینی قرن هشتم میلادی (تونگ تین فصل 193). بقول تونگ تین، کلمه توکومنگ نام دیگریست که بکشور سوک تاک یعنی کشور آلانان اطلاق شده و اینان در آغاز تاریخ میلادی در مشرق تا مسیر سفلای سیردریا مستقر بودند و آنجا در قرن چهارم هجری قمری (دهم میلادی) مقر اصلی اغزان بود. در کتب جغرافیایی عرب، ترکمان (الترکمان یا الترکمانیون) فقط توسط مقدسی در شرح چند شهر واقع در شمال و شمال غربی ’اربیجاب’ یا ’سیرام’ که موقع آن درست معلوم نیست، آمده در باب اصل کلمه ترکمان در قرن پنجم اطلاعی نداشته و اینکه آن را از ترکیب فارسی ’ترک مانند’ گرفته اند. (محمد کاشغری ج 3 ص 307). وجه اشتقاقی عامیانه است (همین وجه اشتقاق درمتن برهان نقل شده است). بعلت مهاجرت های ترکمانان بسوی مغرب، زبان و قیافۀ آنان تعدیل شد، بقسمی که بین ایشان و بقیۀ ترکمانان فقط شباهتی مختصر باقی ماند. امروزه ترکمانان در آسیای مرکزی و شمال گرگان و خراسان سکونت دارند. سلسله های ترکمان که در ایران دورۀ اسلامی حکومت کرده اند: قراقوینلو (780- 874 هجری قمری) ، آق قوینلو (780- 980 هجری قمری) ، قاجاریه (210- هجری قمری 1304 هجری قمری). (حاشیۀ برهان چ معین). ج، تراکمه:... را فرموده ایم با جمله ترکمانان نیشابور نزدیک تو آیند... و ترکمانانرا دل گرم کرده. بخمارتاش سپرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267). از خراسان به حدیث ترکمانان و آمدن ایشان به حدود مرو و سرخس و بادغیس و باورد وفسادهای بافراط که میرود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 440). و دو سالار محتشم نیز با لشکرها به بلخ و تخارستان اند. چگونه ممکن گردد ترکمانان رودبار را قصد مرو کردن و از بیابان برآمدن. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 453).
مرطغرل ترکمان و جغری را
با بخت نبود و با مهی کاری.
ناصرخسرو.
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم.
خاقانی.
و تاختن ترک و ترکمان از دیگر جانب و آنچه یافتندی به غارت بردندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 133).
مشتری را ماهئی صید و کمانی زیر دست
آفت تیر از کمان ترکمان انگیخته.
خاقانی.
ترکمان را گر سگی باشد بدر
بر درش بنهاده باشد رو و سر.
مولوی.
بر در خرگه سگان ترکمان
چاپلوسی کرده پیش میهمان.
مولوی.
تا نشان پای اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترکمانی نام جنت می شنید
گفت آنجا غارت و تاراج هست.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
خطۀ ایران زمین را چون سلیمان زمان
یافت در زیر نگین آمد خطاب از آسمان
کاین زمان شمشیر کین بر ترک ترکان آزمای
در دیار ترکمان نه ترک مان نه ترکمان.
سلمان (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
بمعنی ترک مانند است. (برهان). ترک مانند و ماناترک. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمه بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنکرات
تصویر تنکرات
جمع تنکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعمات
تصویر تنعمات
جمع تنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
برنج و هر چیز برشته شده و چسبیده به ته دیگ بکران ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکمات
تصویر تحکمات
جمع تحکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمان
تصویر ترجمان
شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید، مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکبان
تصویر تاکبان
نگهدارنده و محافظ تاک، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکمان
تصویر کرکمان
شبدر از گیاهان شبدر خوشبوی، روزی (رزق) شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسان
تصویر تناسان
آسوده مرفه، تندرست سالم، تن پرور خوشگذران تن آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توامان
تصویر توامان
جنابه همزادان تثنیه توام. دو همزاد، دو همراه دو قرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجمان
تصویر تاجمان
نوعی توتون چپق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکمان
تصویر ترکمان
فردی از قوم ترکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکمات
تصویر تهکمات
جمع تهکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمان
تصویر ترجمان
((تَ جُ))
مترجم، گزارنده، بازگو کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکران
تصویر بنکران
((بُ کَ))
ته دیگ، هر چیز چسبیده به ته دیگ
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
بازیچه کودکان به صورت قطعه کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخه کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توأمان
تصویر توأمان
تثنیه توأم. دو همراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمان
تصویر ترجمان
ترزبان
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکمان، ترکمن
فرهنگ گویش مازندرانی