بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
بافَندِه، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نَسّاج، جولاهِه، حائِک، جولاه، بافت کار در علم زیست شناسی عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَندو، کَراتَن
لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، آشیانه، پیواز، وکر، پدواز، وکنت، آشیان، کابک، کابوک، بتواز، آشانه
لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پَتواز، آشیانِه، پیواز، وَکر، پَدواز، وُکنَت، آشیان، کابُک، کابوک، بَتواز، آشانِه
بیل، نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین می کندند، برای مثال برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
بیل، نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین می کندند، برای مِثال برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، کراتن، برای مثال ز باریکی و سستی هر دو پایم / توگویی پای من پای تنندوست (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۰)
عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، کَراتَن، برای مِثال ز باریکی و سستی هر دو پایم / توگویی پای من پای تنندوست (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۰)
مرغکی است کوچک و کم پرواز و متحرک و خواننده که او را در عربی صعوه خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک نیز گویند. ترترک نیز نوشته اند همانا مصحف است. (انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک و ترندر (ت / ت ر) مرغی است کوچک که بعربی صعوه و در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند. (فرهنگ رشیدی) تمّره یا ابن تمره که مرغی است کوچکتر از گنجشک. (منتهی الارب). ترندر. (متمم برهان). مرغی است که آنرا فرجان گویند و از گنجشک خردتر است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف) : لاف دعوی چه کند سرور هند پیش شاهین چه زند بال ترند. میرنظمی (شعوری ایضاً). در نوا نال و در ترانه ترند. (از انجمن آرا). - امثال: ترند هفت بچه میگذارد یکی بلبل است. ، بعضی گفته اند نوعی از وطواط است که بعربی وصع گویند. (برهان). بعضی گویند وطواط است. (از انجمن آراء) (آنندراج)، بمعنی گفته اند قسمی است از پرستو و به عربی وصع خوانند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به ترندر و ترندک و ترترک شود
مرغکی است کوچک و کم پرواز و متحرک و خواننده که او را در عربی صعوه خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک نیز گویند. ترترک نیز نوشته اند همانا مصحف است. (انجمن آراء) (از آنندراج). ترندک و ترندر (ت َ / ت ِ رِ) مرغی است کوچک که بعربی صعوه و در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند. (فرهنگ رشیدی) تُمَّرَه یا ابن تمره که مرغی است کوچکتر از گنجشک. (منتهی الارب). ترندر. (متمم برهان). مرغی است که آنرا فرجان گویند و از گنجشک خردتر است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف) : لاف دعوی چه کند سرور هند پیش شاهین چه زند بال ترند. میرنظمی (شعوری ایضاً). در نوا نال و در ترانه ترند. (از انجمن آرا). - امثال: ترند هفت بچه میگذارد یکی بلبل است. ، بعضی گفته اند نوعی از وطواط است که بعربی وصع گویند. (برهان). بعضی گویند وطواط است. (از انجمن آراء) (آنندراج)، بمعنی گفته اند قسمی است از پرستو و به عربی وصع خوانند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به ترندر و ترندک و ترترک شود
آشیانۀ مرغان را گویند... و جای مرغ خانگی را نیز گویند. (برهان). آشیانۀ مرغان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). آشیانۀ مرغان است چه خانگی و چه صحرایی. (انجمن آرا) (آنندراج). خانه مرغ و جای داشتن آن و آنرا آشیان و آشیانه و نشیم و نشیمن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آشیانۀ مرغان و جای باش مرغان خانگی. (ناظم الاطباء). آشیان مرغان. بکند. شب کند. این سه کلمه مصحف یکدیگرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آشیانۀ مرغان را گویند... و جای مرغ خانگی را نیز گویند. (برهان). آشیانۀ مرغان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). آشیانۀ مرغان است چه خانگی و چه صحرایی. (انجمن آرا) (آنندراج). خانه مرغ و جای داشتن آن و آنرا آشیان و آشیانه و نشیم و نشیمن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آشیانۀ مرغان و جای باش مرغان خانگی. (ناظم الاطباء). آشیان مرغان. بکند. شب کند. این سه کلمه مصحف یکدیگرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لشکری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فارغ شدن از کاری. (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری. (از قطر المحیط) ، لشکری گرفتن. (از اقرب الموارد)
لشکری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فارغ شدن از کاری. (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری. (از قطر المحیط) ، لشکری گرفتن. (از اقرب الموارد)
دهی از بخش سرباز است که در شهرستان ایرانشهر و 30 هزارگزی خاور سرباز، بر کنار راه مالرو سرباز به آبشار قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا ذرت و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و مردم آنجا از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش سرباز است که در شهرستان ایرانشهر و 30 هزارگزی خاور سرباز، بر کنار راه مالرو سرباز به آبشار قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا ذرت و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و مردم آنجا از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
عنکبوت. غنده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). عنکبوت. (صحاح الفرس) (زمخشری) (منتهی الارب). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). تندو. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) ، آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. (برهان). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. (صحاح الفرس). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود
عنکبوت. غنده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). عنکبوت. (صحاح الفرس) (زمخشری) (منتهی الارب). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). تندو. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) ، آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. (برهان). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. (صحاح الفرس). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود
افزاری است چاه کنان و گلکاران را که بدان زمین کنند: بر گیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان. (خجسته)، بیلی که سر آن خمیده است و برزیگران (مخصوصا در ماورا النهر) با آن کار میکردند
افزاری است چاه کنان و گلکاران را که بدان زمین کنند: بر گیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان. (خجسته)، بیلی که سر آن خمیده است و برزیگران (مخصوصا در ماورا النهر) با آن کار میکردند