جدول جو
جدول جو

معنی تنصح - جستجوی لغت در جدول جو

تنصح
(تَ دَ مُ)
نیکی و نیکخواهی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). به ناصحان مانند شدن، جامه دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنصح
نیکی و نیکخواهی نمودن
تصویری از تنصح
تصویر تنصح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصح
تصویر نصح
پند دادن، پندواندرز، محبت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روایی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(نُصْ صَ)
جمع واژۀ ناصح به معنی نصیحت کننده. (آنندراج). رجوع به ناصح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَهَْ هَُ هْ)
شیوازبانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). زبان آور شدن مرد عربی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به زبان عرب سخن گفتن اعجمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تفاصح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
سوزن. منصحه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ مُ)
برپای خاستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند گردیدن غبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن غراب. (از اقرب الموارد) ، ایستادن ماده خران گرداگرد نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لُهْ)
ترسا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مروسیدن به یاری کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لی)
سرپوشنه برافکندن زن. (از تاج المصادر بیهقی). معجر پوشیدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خدمت کردن. (تاج المصادربیهقی). خدمت کردن و خدمت خواستن، از اضداد است، خواستن آنچه نزد کسی باشد، فروتنی نمودن نزد کسی، انصاف خواستن ازسلطان، همگی موی سپید گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنصفناک بیننا، گردانیدیم تورا میان در گرفتن تمام حق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمام حق گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لی)
از گناه بیزاری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). از گناه بیزار شدن و بیرون کشیدن خود را، یقال: تنصل الیه من الجنایه، اذا خرج. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیرون کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). بیرون آوردن چیزی را، برگزیدن چیزی را، گرفتن آنچه با کسی باشد، بیرون آمدن موی از خضاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موی به شانه کردن. (تاج المصادر بیهقی). شانه کردن زن موی خود را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). متصل گردیدن چیزی به چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، زن خواستن در برگزیدۀ قوم، یقال: تنصی بنی فلان، اذا تزوج فی نواصیهم (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یعنی زن گرفت از اشراف بنی فلان، گرفتن موی پیشانی کسی را. (ناظم الاطباء) ، ترجیل زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ لُ)
جوشیدن آب چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دور گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتقاء و تنصل. (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُهْ)
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی دمیدن آمده است: در فضاء دل و صحراء سینۀ او تنفح و تروح میداد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را نصیحت کردن. (زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
روایی خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تنجح الحاجه تنجزها، ای طلب قضأها ممن وعده ایاها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَحْ حی)
پهن واشدن گوسپند در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). پهن واشدن گوسفند در چرا کردن. (زوزنی). متفرق گشتن گوسفندان از جای خویش از سیری و پری شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ)
دوم پادشاهان 15:16 بگمان ’کاندر’ در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
جنبیدن چیز فروهشتۀ آویزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحرک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
آن که به ناصحان مانند شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پند و نصیحت میشنود، دوزنده و در پی کننده. رجوع به تنصح شود، جامۀ در پی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صَ)
جامۀ در پی کرده و نیکو دوخته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). ثوب متنصح، جامۀ نیک دوخته، بعیر متنصح، شتر سیراب شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصح
تصویر نصح
پند و اندرز نصیحت کردن، پند دادن، خالص و بی آمیغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنصح
تصویر متنصح
کسی که پند و نصیحت میشنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصح
تصویر تفصح
به تکلف فصاحت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روای خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
یکدیگر را نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصل
تصویر تنصل
از گناه بیزاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری پا کار بودن، پاکاراندن دپاکار کردن پاکاری خواستن (پاکاری خدمت)، دادیابی داد خواهی، نیمه گرفتن، کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصر
تصویر تنصر
نصرانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصب
تصویر تنصب
برپای خاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصح
تصویر منصح
سوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
((تَ صُ))
یکدیگر را اندرز دادن، به هم پند گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنصر
تصویر تنصر
((تَ نَ صُّ))
مسیحی شدن، نصرانی گردیدن، به کسی یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصح
تصویر نصح
((نَ یا نِ))
پند دادن، اندرز کردن، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین