- تنسیب
- همگریابی در دانش انگارش
معنی تنسیب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بر بالش نشاندن، سیر خوراندن، سیر نوشاندن، آبچین پیچیده به گور سپردن
بر گماری، پایگاهاندن پایگاه دادن، سالاری دادن، فرودآوردن از واژگان دو پهلو، ستون نهادن
دم زدن، دریافتن وزه (نسیم)، وزانگی
ترتیب دادن و آراستن
پیراهن، تن زیب
بازگشتن بازگشت
کاوش، زمین کاوی
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
نوار نازک که روی زخم و جراحت می بندند، باند، پارچۀ سفید نخی نازک که از آن پیراهن می دوزند
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
پارچه نخی نازک و سفید که از آن پیراهن دوزند، پارچه سفید نخی و نازک که روی زخم می گذارند
خویش نمایی خود را خویش کسی جا زدن خود را به کسی بستن
صاحب نژاد، شعر عاشقانه
ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است، بانسب، شخص عالی نسب، خویش، خویشاوند