- تنسب
- خویش نمایی خود را خویش کسی جا زدن خود را به کسی بستن
معنی تنسب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برازندگی
مناسبتر، همشکل تر، عالم تر، بسیار لطیف
جست و جوی، رویداد پرسی
روان شدن آب
تظاهر بکسب کردن
با هم نسبت داشتن
ترازک از گیاهان
برپای خاستن
همگریابی در دانش انگارش
نفس کشیدن، دم زدن
عبادت کردن، پرستیدن خداپرستی پارسایی، عابد شدن زاهد گردیدن پارسا شدن پارسایی ورزیدن، زاهدی پارسایی، جمع تنکسات
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن
گسستن ریسمان، پراکندن ریم (جراحت) پخش شدگی پخش بودن
هر چیز نفیس و کمیاب
نقاب بستن
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسخ
زاهد شدن، عابد شدن، پارسایی
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسق
مناسب تر، شایسته تر، درخورتر
با هم نسبت داشتن، با یکدیگر نسبت یافتن، میان دو شخص یا دو چیز نسبت و رابطه وجود داشتن مانند هم شدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی در نظم یا نثر که با هم متناسب باشند، مثل ماه وخورشید، چشم و ابرو، دست و پا، گل و بلبل، مراعات النظیر
نفس کشیدن، دم زدن، وزش خفیف باد، جستجوی علم یا خبر
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن، نظم و ترتیب و هماهنگی یافتن
((تَ سُ))
فرهنگ فارسی معین
نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز، مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند، اسب و زین، ماه و خورشید
Commensuration, Congruity, Proportion
соразмерность , соответствие , пропорция
Übereinstimmung, Verhältnis
відповідність , відповідність , пропорція
proporcjonalność, zgodność, proporcja
相称 , 一致性 , 比例
correspondência, congruidade, proporção