جدول جو
جدول جو

معنی تنخش - جستجوی لغت در جدول جو

تنخش
(تَ دَجْ جُ)
جنبیدن و میل کردن. یقال: هو یتنخش الی کذا، ای یتحرک الیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخش
تصویر تخش
صدر مجلس، بالای مجلس
تیر، تیر کمان، تیر آتش بازی، نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنش
تصویر تنش
تنیدن، بافتن، تابیدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَجْ جی)
برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیختن و بهترین را برگزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
لرزیدن و جنبیدن مرغ و چهارپایه و جز آن به جای خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ کُ)
موی وا تیغ خاستن. (زوزنی). موی برافراشتن گربه و وا تیغ خاستن موی، بال جنبانیدن مرغ گویی می ترسد یا می لرزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واخیده شدن پنبه و پشم و موی، یقال: نفش شعره فتنفش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تنفیش شود، به شب چرا کردن شتر و گوسفند بی راعی. (از اقرب الموارد). رجوع به نفش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناخدا گردیدن. (منتهی الارب). مأخوذ از فارسی ناخدا گردیدن. (ناظم الاطباء). ناخذاه یعنی رئیس کشتی شدن و این مشتق از ناخذاه که معرب ناخدای فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
آب بینی انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همه آب ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخامه بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). خیو بیوکندن. (بیفکندن) (زوزنی). نخامه انداختن از سینه یا از بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
بمعنی کشیدن باشد مطلقاً. (برهان) (آنندراج). رسم و کشیدگی و نقش. (ناظم الاطباء). رجوع به تخشیدن و لسان العجم شعوری ج 1 ص 280 شود
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
دست به دستار مالیدن و پاک کردن، یقال: تنوش یده بالمندیل، ای مشها من الغمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
بسیار جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخش
تصویر تخش
صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخش
تصویر ترخش
جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخل
تصویر تنخل
بیختن
فرهنگ لغت هوشیار
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخش
تصویر تخش
((تَ))
تیر، کمان، فشفشه، صدر مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنش
تصویر تنش
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنش
تصویر تنش
Tenseness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنش
تصویر تنش
tension
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دریافت مقدار پول پیش بینی شده برای انجام کاری، تاوان، بها
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تنش
تصویر تنش
напряжённость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنش
تصویر تنش
Anspannung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنش
تصویر تنش
напруженість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنش
تصویر تنش
napięcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنش
تصویر تنش
紧张
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنش
تصویر تنش
tensão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنش
تصویر تنش
tensione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنش
تصویر تنش
tensión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنش
تصویر تنش
spanning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تنش
تصویر تنش
ความตึงเครียด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تنش
تصویر تنش
ketegangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تنش
تصویر تنش
तनाव
دیکشنری فارسی به هندی