جدول جو
جدول جو

معنی تنجز - جستجوی لغت در جدول جو

تنجز
روایی خواستن، روایی کردن حاجت را خواستن، خواستار وفای به وعده شدن
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
فرهنگ فارسی عمید
تنجز(تَ)
روایی خواستن و وعده وفا کردن جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تحصیل این اموال و تنجز این اقوال معتمدان روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 293). هر دو به حضرت رسیدند و مراسم خدمت بجای آوردند و تنجز وعد و تأکید عقد نکاح مطالبت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 376) ، ستیهیدن به آشامیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنجز
روایی یافت روا گردانیدن روا کردن، روایی، جمع تنجزات
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
فرهنگ لغت هوشیار
تنجز((تَ نَ جُّ))
روا کردن، خواستار روا کردن حاجت شدن
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناز
تصویر تناز
(دخترانه)
نام مادر لهراسب پادشاه کیانی و دختر آرش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنجس
تصویر تنجس
نجس شدن، پلید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روایی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجز
تصویر منجز
رواکنندۀ حاجت، وفاکنندۀ وعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
روا کردن، برآوردن حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
چاک و شکاف باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تنوزه. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تنوزه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
برنشستن بر عجز شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر کونستۀ ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برعجز شتر نشستن، چنانکه تسنم بر کوهان سوار شدن است، ادعای عجز کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آواز کردن تندر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت هم غریدن رعد. (از اقرب الموارد). پی درپی شنیده شدن صدای رعد. (از المنجد) ، جنبیدن ابر به آهستگی و درنگ جهت کثرت آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حدی ̍ کردن حادی به رجز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برخواندن شعری از بحر رجز. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر میان بستن ازار. و منه الحدیث: رأی رجلاً متحجزاً بحبل و هو محرم، ای مشدودالوسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روایی خواهنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجز شود، کسی که تعجیل میکند در هر چیزی بطور لیاقت و روایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
منجزتر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بر آورنده نیاز، شکمروان، چست نیاز بر آورده روا شده (حاجت) وفا شده (وعده)، وفا کننده (وعده) روا کننده (حاجت)، چست چالاک، داروی مسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجز
تصویر تناجز
در گیری پیکار کشت و کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجث
تصویر تنجث
بازکاوی
فرهنگ لغت هوشیار
روایی خواهنده نیاز مند آنکه از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند، روا کننده حاجت جمع متنجزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجز
تصویر انجز
پارسی تازی شده لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجز
تصویر ترجز
گاوتازی، غرش تندر، جنبش ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
حاضر آمدن و تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجه
تصویر تنجه
رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک و شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجس
تصویر تنجس
پلید شدن، ناپاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجم
تصویر تنجم
ستاره شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روای خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
((تَ نُ))
شکاف، چاک، تنوزه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجس
تصویر تنجس
((تَ نَ جُّ))
نجس شدن، پلید گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجز
تصویر منجز
((مُ نَ جَّ))
روا شده (حاجت)، وفا شده (وعده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجع
تصویر تنجع
((تَ نَ جُّ))
به دنبال آب و علف رفتن، به نزد کسی به نیت نیکی یافتن رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
((تَ))
روا کردن، رو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنجز
تصویر متنجز
((مُ تَ نَ جِّ))
آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند، روا کننده حاجت، جمع متنجزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجز
تصویر منجز
((مُ جِ))
وفاکننده، روا کننده حاجت
فرهنگ فارسی معین