جدول جو
جدول جو

معنی تنبج - جستجوی لغت در جدول جو

تنبج
(تَخْ)
آماسیدن استخوان و بلندشدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تورم استخوان. (از اقرب الموارد). رجوع به انتباج شود
لغت نامه دهخدا
تنبج
آماسیدن استخوان
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنبه
تصویر تنبه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کسی که مایل به کار کردن نباشد و تن به کار ندهد، بیکاره، تن پرور
فرهنگ فارسی عمید
از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
نوعی خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
مکر، حیله، فریب، چاره، گول، ستاوه، ترفند، خدعه، کلک، شید، ریو، دستان، اشکیل، کید، قلّاشی، دلام، نیرنگ، غدر، احتیال، شکیل، گربه شانی، دغلی، نارو، حقّه، ترب، تزویر، روغان، خاتوله، دویل
جادو، افسون، برای مثال نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی - شاعران بی دیوان - ۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
هوشیار شدن، به خود آمدن، بیدار شدن، آگاهی، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبج
تصویر انبج
انبه، درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَبْ بِ)
استخوان آماسناک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استخوان آماسیده و بلند شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنبج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنبج
تصویر عنبج
گول، فرو هشته گوشت آویزان گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبب
تصویر تنبب
روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
متورم شدن، ورم احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبد
تصویر تنبد
خاموشی و سکوت و نوبه تب و لرز
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
پیامبر خواندن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
هوشیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبج
تصویر انبج
سنسکریت تازی شده انبه نغزک منجو منجه انبه، جمع انبجات
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ بَ))
یکی از سازها که به آن ضرب هم گویند. آن را از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشند و به هنگام نواختن آن را در زیر بغل گرفته با سر انگشتان می نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
((تِ هَ بُّ))
آماسیدن، آماس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
((تَ بَ))
چوب پشت در، کلون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبگ
تصویر تنبگ
((تَ بَ))
طبق چوبی بزرگ که بقالان در آن میوه یا اجناس دیگر ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تَ یا تُ بُ))
مکر، حیله، افسون، جادو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تَ بَ))
تن پرور، کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تِ بَ))
کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
((تَ نَ بُّ))
بیدار شدن، هوشیار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
Lazy, Dawdler, Loafer, Slothful, Torpid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
лентяй , ленивый , вялый , вялый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
Faulenzer, faul, träge, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
ледар , ледачий , повільний , млявий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
leniwiec, leniwy, powolny, zwiotczały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
游手好闲的人 , 懒惰的 , 游手好闲者 , 慢的 , 松软的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
preguiçoso, vagabundo, lento, frouxo
دیکشنری فارسی به پرتغالی