جدول جو
جدول جو

معنی تنبال - جستجوی لغت در جدول جو

تنبال
کوتاه
تصویری از تنبال
تصویر تنبال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنباله
تصویر تنباله
کوتاه، کوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابال
تصویر تابال
(پسرانه)
نام فرمانداری ایرانی در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنبال
تصویر دنبال
دنب هر چیز، عقب چیزی پس چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبال
تصویر انبال
جمع نبل، تیرها تیر دادن، آموزش تیر اندازی، تیر راستبر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیر جامه ازار، شلوار، شلوار چرمی کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته توپال (فلز) سونش ریزه ها که از چکش زدن یاسوهان کردن توپال فرو می ریزد کف ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابال
تصویر تابال
تنه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیرجامه، شلوار، شلوار لیفه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبال
تصویر دنبال
دم، دنب، پس، عقب، پشت و عقب کسی یا چیزی
دنبال کردن: عقب کسی یا کاری رفتن، کاری را ادامه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبال
تصویر توبال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توپال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
((تُ))
زیر جامه، ازار، شلوار
تنبان کسی دو تا شدن: کنایه از پولدار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبال
تصویر دنبال
((دُ))
دم، دنب، عقب یا پس چیزی
فرهنگ فارسی معین
ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبول
تصویر تنبول
تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، پان، تملول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبال
تصویر نبال
نبل ها، تیرهایی که با کمان اندازند، جمع واژۀ نبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
مکر، حیله، فریب، چاره، گول، ستاوه، ترفند، خدعه، کلک، شید، ریو، دستان، اشکیل، کید، قلّاشی، دلام، نیرنگ، غدر، احتیال، شکیل، گربه شانی، دغلی، نارو، حقّه، ترب، تزویر، روغان، خاتوله، دویل
جادو، افسون، برای مثال نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی - شاعران بی دیوان - ۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
آگاهی دانست، آمادگی تیر ساز، تیر دار، تیر فروش، جمع نبیل، زیرکان هشیاران والایان، جمع نبل، تیر ها تیرسازتیرفروش، خداوندتیر تیردارصاحب تیر، جمع نبیل، جمع نبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تِ بَ))
کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تَ بَ))
تن پرور، کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تَ یا تُ بُ))
مکر، حیله، افسون، جادو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبال
تصویر نبال
((نِ))
جمع نبل، تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبال
تصویر نبال
((نَ بّ))
تیرساز، تیرفروش، دارنده تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کسی که مایل به کار کردن نباشد و تن به کار ندهد، بیکاره، تن پرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
Lazy, Dawdler, Loafer, Slothful, Torpid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
лентяй , ленивый , вялый , вялый
دیکشنری فارسی به روسی
Faulenzer, faul, träge, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
ледар , ледачий , повільний , млявий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
leniwiec, leniwy, powolny, zwiotczały
دیکشنری فارسی به لهستانی
游手好闲的人 , 懒惰的 , 游手好闲者 , 慢的 , 松软的
دیکشنری فارسی به چینی
preguiçoso, vagabundo, lento, frouxo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
holgazán, perezoso, vago, lento, flojo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی