جدول جو
جدول جو

معنی تنافس - جستجوی لغت در جدول جو

تنافس
افراط کردن در رقابت با یکدیگر، خودنمایی کردن، رغبت کردن در امری یا چیزی از روی رقابت و هم چشمی و برای آن بر یکدیگر پیشی گرفتن
تصویری از تنافس
تصویر تنافس
فرهنگ فارسی عمید
تنافس
(تَ خَوْ وُ)
رغبت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) (زوزنی). رغبت کردن بطریق مبارات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم نفس زدن و فخر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تنافس
به هم نمایش داد ن به هم از خود گفتن خود نمایی خود نمایی کردن بهم نمایش دادن، رغبت کردن در امری بسبب رقابت و پیش گرفتن برای وصول بدان بر یکدیگر، خود نمایی، جمع تنافسات
فرهنگ لغت هوشیار
تنافس
((تَ فُ))
رغبت کردن در کاری از روی رقابت و همچشمی به منظور پیشی گرفتن
تصویری از تنافس
تصویر تنافس
فرهنگ فارسی معین
تنافس
خودنمایی، تظاهر، رقابت، هم چشمی، خودنمایی کردن، رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنافر
تصویر تنافر
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنافی
تصویر تنافی
یکدیگر را نفی کردن، با هم تباین داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنافس
تصویر طنافس
جمع واژۀ طنفسه، بساط، گستردنی، فرش، زیلو، حصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنافس
تصویر خنافس
خنفسا، حشره ای سیاه رنگ، بدبو و کوچک تر از جعل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَوْ وُ)
حجت آوردن درنزد قاضی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تخاصم. (اقرب الموارد). رجوع به تنافذ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
به قاضی رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تنافذوا الی القاضی، ای خلصوا الیه فاذا ادلی کل منهم بحجته فیقال تنافدوا (با دال مهمله). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنافد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
باهم برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تواثب بعضی بر بعضی. (اقرب الموارد). رجوع به تواثب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
موی از پوست برکنده به آتش سوختن جهت خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). یفعل ذلک فی الجدب. (منتهی الارب). رجوع به تنافیط شود، کفک انداختن دیگ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تنافط القدر، رومت بالزبد، کفک انداخت آن دیگ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
یکدیگر را نیست کردن. (زوزنی). یکدیگر را راندن. (مجمل اللغه). باهم منافی گردیدن و یکدیگر را نفی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم دیگر را نیست کردن. (آنندراج). تباین و تدافع: و جیران تنافوا فی المعانی، ای خالف بعضهم بعضاً فی اوصاف المحموده. (اقرب الموارد). اجتماع دو چیز در مکان واحد و زمان واحد چنانکه سیاهی و سفیدی و وجود وعدم. (از تعریفات جرجانی) : و تضاد و تنافی از مزاج طبایع اربعه برخیزد. (سندبادنامه ص 343)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باهم برجستن یقال: هما یتقافسان بشعورهما، ای یتواثبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کشتی گرفتن. یقال: تعافسوا اذا تعالجو فی الصراع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشتی گرفتن و آلوده گردیدن به خاک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
موضعی است نزدیک انبار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
جمع واژۀ خنفساء، جانور گنده بوی از جنس انسکت خبزدوک. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را لقب نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنابز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تناوم. (اقرب الموارد) ، آرام گرفتن برق بعد حدت و شدت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
رغبت کننده به چیزی به طریق مبارات. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرزومند و راغب و مشتاق، بخصوص هنگام رقابت و همچشمی. (ناظم الاطباء) : ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون. (قرآن 26/83). و رجوع به تنافس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راز و پنهان گفتن سخن. یقال: هما یتناسفان الکلام، ای یتساران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ فِ)
جمع واژۀ طنفسه. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به طنفسه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ فِ)
بدخو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طنافس
تصویر طنافس
زشت خویی گردیدن پس از نیکخویی، پوشیدن جامه های بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسف
تصویر تناسف
راز و پنهان سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناعس
تصویر تناعس
خفته نمایی خود را به خواب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافذ
تصویر تنافذ
تراوش اغاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
بیگدیگر فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافی
تصویر تنافی
یکدیگر را نفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقافس
تصویر تقافس
با هم برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافی
تصویر تنافی
((تَ))
با هم مخالف شدن، یکدیگر را نفی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
((تَ فُ))
دوری جستن، از یکدیگر بیزاری جستن
فرهنگ فارسی معین
انزجار، بیزاری، نفرت زدگی، دل زدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت
متضاد: تمایل، ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن
متضاد: متمایل شدن، راغب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد