جدول جو
جدول جو

معنی تناسلی - جستجوی لغت در جدول جو

تناسلی
(تَ سُ)
منسوب به تناسل. دکتر فاطمی آرد: معمولاً در هر کلنی سه نوع جانور مشاهده می شود:1- جانوران گوارشی... 2- جانوران انگشتی... 3- جانوران تناسلی... (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 207-208).
- آلات تناسلی، دو اندام مرد و زن که بقاء نسل راست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- غدد تناسلی، برتخمدان ماده و تخم نر (بیضه) اطلاق شود و هریک از این دو عضو سلول مخصوصی سازند که از ترکیب این دو، یعنی ترکیب گامت نر یا اسپرماتوزوئید با گامت ماده یا تخمک، موجود جدیدی که تمام صفات گونه را در بردارد تولید می شود. رجوع به جانورشناسی عمومی دکتر فاطمی صص 26-27 و فیزیولوژی دکتر علی کاتوزیان صص 130-161 و تناسل و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تناسلی
منسوب و مربوط به تناسل: آلات تناسلی امراض تناسلی
تصویری از تناسلی
تصویر تناسلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناوری
تصویر تناوری
تنومندی، فربهی
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای که قائل به انتقال ارواح به اجساد و منکر بعث و حشر باشد و به عقیدۀ آن روح انسان نیکوکار پس از مردن در بدن انسان عاقل و هوشیاری داخل می شود که در دنیا لذت ببرد و خوش بگذراند و برعکس روح انسان بدکار در جسم حیوانی داخل می شود که بار بکشد و رنج ببرد و این انتقال روح به قالب های مختلف آن قدر تکرار می شود تا تصفیه شود و دیگر مرتکب گناه نشود و داخل شدن روح را در هر قالب متناسب با اعمال او در زندگی گذشته اش دانسته اند. این عقیده در یونان قدیم و در بعضی از مذاهب هندوستان و برخی از فرقه های مسلمان شایع بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
ایجاد نسل کردن، فرزند زادن، اولاد زیاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگدلی
تصویر تنگدلی
افسردگی، اندوهگینی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
مأخوذ از تازی، مناسبت و شایستگی. موافقت و سزاواری. (از ناظم الاطباء). مناسب بودن. رجوع به مناسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
زائیده شده پی در پی و علی التوالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فراموش نماینده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ادعای فراموشی میکند و فراموشی را بهانه مینماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تناسی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شناسا. رجوع به شناسا و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گروهی از پارسیان قدیم که خلاف احکام و قرارداد شریعت آزر هوشنگ یعنی مه آباد پیغمبر عجم کردندی و آنان را ارباب شریعت آزر هوشنگ، اهرمن و دیو و گمراه خواندندی و ملامت کردندی و گروهی که متابعت احکام کتاب پیمان فرهنگ آزر هوشنگ می کردند بضد این طایفه آنان را فرشته و سروش و سپاهی و به دین و سهی کیش و زنادیل می نامیده اند و این دو لغت در فرهنگها نیست. از دبستان نقل شده است. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذر کیوان است
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ خی یَ)
قائلین به تناسخ. فرقه ای که معتقد به تناسخ باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تناسخ و تناسخی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ)
دل فگاری و آزردگی و غمگینی. (ناظم الاطباء). اندوهگینی. افسردگی. غمگینی. (فرهنگ فارسی معین) :
یا زنده شبی کز غم او آنکه درست است
از تنگدلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی.
این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی
آن برآید که دل مرد نخواهد بزبان.
فرخی.
سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی
چنین درشت سخن گشته ام به طبع و به جنگ.
فرخی.
چند ازین تنگدلی ای صنم تنگ دهان
هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران.
فرخی.
رافضیم سوی تو و تو سوی من
ناصبیی نیست جای تنگدلی.
ناصرخسرو.
صبر کنم با جهان از آنکه همی
کار نیاید نکو به تنگدلی.
ناصرخسرو.
تا چو شبه گیسوان فرونهلد
کی رهد ای خواجه گل ز تنگدلی
جلدی و مردی همی پدید کنی
تنگدلی غمگنی ز بی عملی.
ناصرخسرو.
زرد چرایی نه جفا می کشی
تنگدلی چیست در این دلخوشی ؟
نظامی.
خرقۀ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ.
نظامی.
جام مینایی می، سدّ ره تنگدلی است
منه ازدست که سیل غمت از جا ببرد.
حافظ.
رجوع به تنگدلی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشکسالی. قحط. کمیابی و گرانی ارزاق. (فرهنگ فارسی معین). تنگی و کمیابی و قحط و قحطی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگسال و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ لَ / لِ)
جمع واژۀ تنبل. (المنجد). جمع واژۀ تنبل و تنبال و تنباله و تنبول. (اقرب الموارد). تنابیل. (اقرب الموارد). و رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تنبل و تنبال و تنبول. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنابله. (اقرب الموارد). رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
منسوب به تفاضل.
- حساب تفاضلی، حساب تفاضلی، حسابی است که برای تعیین مقادیر بی نهایت کوچک امری که تابع امر دیگر است بکار می رود. توضیح آن که اگر درتابع (x) f = y به متغیر x نموی چون DX بدهیم و نمونظیر آنرا برای y بدست آوریم چون Dy بدین طریق:
(DX + X) F = Dy + Y
fX - (DX + X) f = y - Dy + y = Dy
در این جا می گوییم اگر نمو تابع را به نمو متغیر تقسیم کنیم حاصل این کسر میشود:
DX (X) f - (DX + X) f = DyDx
در این کسر بنابر تعریف حد DyDx را وقتی که Dxمیل بسمت صفر کند مشتق تابع (x) f = y می نامند و آنرا بصورت dydx یا (x) f نمایش می دهند.
xسf = dydx
حال اگر در این رابطه طرفین را در dx ضرب کنیم نتیجه میشود:
dx. (x) f = dy
بر حسب تعریف dy را دیفرانسیل تابع (x) f = y می نامند. البته برای دیفرانسیل یک تابع، شرایطی لازم است که توضیح مفصل درباره آن مناسب این مقام نیست. محاسبات تفاضلی بمعنای اعم خود شامل ’معادلات دیفرانسیلی’ می باشد و اگر بحث مشتقات را نیز در این محاسبه ملحوظ کنیم باب مشتقات جزئی نیز باید در محاسبات تفاضلی بیاید ولی ازآنجا که رعایت اختصار واجب بود لذا بحث درباره هر یک از دو مورد فوق به حرف مربوط آن ارجاع شد.
تاریخچۀ مختصر: اگر از کارهای ارشمیدس درباره تعیین حجم بعضی اجسام صرفنظر کنیم و نیز ادعای فرانسویان را در محاسبات پاسکال نادیده بگیریم بقرن هفدهم میلادی دو شخصیت بارز علم و فلسفه مقارن هم، در آلمان و انگلیس موفق بمحاسبۀدیفرانسیلی شدند. فیلسوف آلمانی گتفرید ویلهلم لایب نیتز نام داشت و او یکی ازبرجسته ترین مغزهای بشر در کارهای فلسفی و ریاضی بوده لایب نیتز بسال 1684 میلادی کار خود را در این زمینه بنام آنالیز انتشار داد. دانشمند انگلیس بنام اسحاق نیوتون 1642- 1727 میلادی بوده. نیوتون کارهایی که در زمینۀ آنالیز کرده بود Fluxions des Methode نامید و کار او در این زمینه بسال 1687 میلادی بنام. Mathematica Principia Naturalis Philosophiae انتشار یافت. سالهابین این دو دانشمند و طرفداران آن دو این بحث بوده که کار یکی متخذ از دیگری است ولی امروز ثابت شده است که هر یک از آنها بدون اطلاع از کار دیگری بمحاسبۀدیفرانسیلی دست یافته اند ولی قابل ملاحظه این جا است که علائم موجود در محاسبات دیفرانسیلی امروز بیشتر آن علائمی است که لایب نیتز ابداع کرده است
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
ده کوچکی از بخش مراوه تپه است که در شهرستان گنبد قابوس و 11 هزارگزی خاور مراوه تپه و در کنار رود خانه اترک قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ خلی ی)
غربال گر. (مهذب الاسماء). سازندۀ پرویزن. (ناظم الاطباء). رجوع به منخل و مناخل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
آنکه معتقد است به تناسخ ارواح در اجساد چنانکه محتویات کتابی را نسخه کنند در کتابی دیگر. (مفاتیح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه به عود روح پس از مرگ در جسد دیگر معتقد است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تناسخ و تناسخیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَمْ مُ)
فراموش کردن. (زوزنی). فراموش نمودن. (زوزنی) (آنندراج). فراموش گردانیدن کسی را. یقال: تناسه الشی ٔ، ای انساه ایاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تناس. مبتلی به تناس. خداوند علت فتق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تناس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَمْ مُ)
زه و زاد پدید آمدن. (زوزنی). از یکدیگر زادن. (منتهی الارب) (از دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از هم زائیدن. (غیاث اللغات) : هرکه خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که بصورت گرمابه بهوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه).
ور مزاج گوهران را از تناسل باز داشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند.
خاقانی.
از تناسل عدد لشکر او بیش کنند
این زن و مرد که با نفع و ضر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از متناسل
تصویر متناسل
زائیده شده و پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسخی
تصویر تناسخی
کسی که قابل به تناسخ ارواح است معتقد به تناسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
از یکدیگر زادن، از هم زائیدن، فرزند زادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسان
تصویر تناسان
آسوده مرفه، تندرست سالم، تن پرور خوشگذران تن آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگسالی
تصویر تنگسالی
خشک سالیقحط کمیابی و گرانی ارزاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگدلی
تصویر تنگدلی
اندوهگینی افسردگی غمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسی
تصویر متناسی
فرا موشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
((تَ سُ))
فرزند زادن، تولید نسل
فرهنگ فارسی معین
توالد، تولید مثل، خلق، زادوولد، زه وزا، زایش، فرزند زادن، زادوولد کردن، فرزند زادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تناسب
دیکشنری اردو به فارسی
تعامل پذیر، تعاملی
دیکشنری اردو به فارسی
مقایسه ای
دیکشنری اردو به فارسی