جدول جو
جدول جو

معنی تناسق - جستجوی لغت در جدول جو

تناسق
با هم نظم و ترتیب یافتن و منظم و آراسته شدن
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
فرهنگ فارسی عمید
تناسق
(تَ خَمْ مُ)
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنسق. انتساق. انتظام بعض چیز با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تناسق
هم آراستگی
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
فرهنگ لغت هوشیار
تناسق
((تَ سُ))
نظم و ترتیب یافتن
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر، انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر، یکدیگر را نسخ کردن، باطل کردن، زایل کردن
تناسخ ازمنه: پی در پی گذشتن و سپری شدن ازمنه و قرون که انگار هر کدام آن ها حکم ماقبل را نسخ می کند
تناسخ در میراث: در فقه مردن ورثه یکی بعد از دیگری پیش از تقسیم کردن میراث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
آراسته، با نسق و نظم، مرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
با هم نسبت داشتن، با یکدیگر نسبت یافتن، میان دو شخص یا دو چیز نسبت و رابطه وجود داشتن مانند هم شدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی در نظم یا نثر که با هم متناسب باشند، مثل ماه وخورشید، چشم و ابرو، دست و پا، گل و بلبل، مراعات النظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
ایجاد نسل کردن، فرزند زادن، اولاد زیاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سِ)
با یکدیگر منتظم و آراسته شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آراسته و ترتیب داده شده و نزدیک به پیوسته و متصل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناسق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
هم آرای همسامان سخن آراسته با نسق و ترتیب منظم مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
از یکدیگر زادن، از هم زائیدن، فرزند زادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسف
تصویر تناسف
راز و پنهان سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
باطل ساختن، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
با هم نسبت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنازق
تصویر تنازق
یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
((تَ سُ))
نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز، مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند، اسب و زین، ماه و خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
((تَ سُ))
یکدیگر را باطل ساختن، انتقال روح شخص مرده به بدن انسانی دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
((تَ سُ))
فرزند زادن، تولید نسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
((مُ تَ س))
با نسق و ترتیب، منظم، مرتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
برازندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
Commensuration, Congruity, Proportion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
commensuration, congruité, proportion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
correspondencia, congruidad, proporción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
अनुपात , सामंजस्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
kesesuaian, proporsi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
ความเหมาะสม , ความสอดคล้อง , สัดส่วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
overeenstemming, congruentie, verhouding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
correspondência, congruidade, proporção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
corrispondenza, congruità, proporzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
相称 , 一致性 , 比例
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
proporcjonalność, zgodność, proporcja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
відповідність , відповідність , пропорція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
Übereinstimmung, Verhältnis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
соразмерность , соответствие , пропорция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
התאמה , תַּאֲמוּת , יחס
دیکشنری فارسی به عبری