جمع واژۀ تلتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : واختل ذوالمال و المثرون قدبقیت علی التلاتل من اقوالهم عقد. و گویند تلاتل شدائد مقلقه است و واحدی ندارد. (از اقرب الموارد). جمع تلتله. رجوع به تلتله شود
جَمعِ واژۀ تَلتَله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : واختل ذوالمال و المثرون قدبقیت علی التلاتل من اقوالهم عقد. و گویند تلاتل شدائد مقلقه است و واحدی ندارد. (از اقرب الموارد). جمع تلتله. رجوع به تلتله شود
با یکدیگر تیر انداختن. (زوزنی). نبرد کردن در تیراندازی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تناضلوا، ای تباروا فی النضال و تراموا للسبق. (اقرب الموارد)
با یکدیگر تیر انداختن. (زوزنی). نبرد کردن در تیراندازی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تناضلوا، ای تباروا فی النضال و تراموا للسبق. (اقرب الموارد)
زه و زاد پدید آمدن. (زوزنی). از یکدیگر زادن. (منتهی الارب) (از دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از هم زائیدن. (غیاث اللغات) : هرکه خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که بصورت گرمابه بهوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه). ور مزاج گوهران را از تناسل باز داشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند. خاقانی. از تناسل عدد لشکر او بیش کنند این زن و مرد که با نفع و ضر آمیخته اند. خاقانی
زه و زاد پدید آمدن. (زوزنی). از یکدیگر زادن. (منتهی الارب) (از دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از هم زائیدن. (غیاث اللغات) : هرکه خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که بصورت گرمابه بهوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه). ور مزاج گوهران را از تناسل باز داشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند. خاقانی. از تناسل عدد لشکر او بیش کنند این زن و مرد که با نفع و ضر آمیخته اند. خاقانی
بپای شدن. (زوزنی). یکی بعد دیگر برآمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارج شدن بعض قوم بر اثر بعضی دیگر. (از متن اللغه). خارج شدن قوم متتابع یکدیگر، یکی پس از دیگری. (از المنجد) ، قطره قطره جاری شدن اشک. (از متن اللغه) (از المنجد) ، پاره شدن رشته لؤلؤ. (متن اللغه). پراکنده شدن لؤلؤ متتابع یکدیگر. (از المنجد)
بپای شدن. (زوزنی). یکی بعد دیگر برآمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارج شدن بعض قوم بر اثر بعضی دیگر. (از متن اللغه). خارج شدن قوم متتابع یکدیگر، یکی پس از دیگری. (از المنجد) ، قطره قطره جاری شدن اشک. (از متن اللغه) (از المنجد) ، پاره شدن رشته لؤلؤ. (متن اللغه). پراکنده شدن لؤلؤ متتابع یکدیگر. (از المنجد)