ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مِثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مِثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
زن بسیار مکرکننده. (غیاث) (آنندراج). زن پرمکر و پرحیله. (ناظم الاطباء) : کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه زن غدار. خاقانی. ایمن مشو ز محنت دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله می رود. حافظ
زن بسیار مکرکننده. (غیاث) (آنندراج). زن پرمکر و پرحیله. (ناظم الاطباء) : کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه زن غدار. خاقانی. ایمن مشو ز محنت دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله می رود. حافظ
بازار سالیانه. بازار موسمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از کلمه ’ماکاریوسکایا یارمارکا’ روسی یعنی بازار سالیانۀ قدیس ماکاریوس. بازاری که سالی یک بار در محلی معین به مدت چند روز دایر شود و از اکناف مختلف یک کشور یا کشورهای متعدد کالاهای گوناگون در آن بازار گردآورند و در معرض خرید و فروش گذارند. و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 128 شود
بازار سالیانه. بازار موسمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از کلمه ’ماکاریوسکایا یارمارکا’ روسی یعنی بازار سالیانۀ قدیس ماکاریوس. بازاری که سالی یک بار در محلی معین به مدت چند روز دایر شود و از اکناف مختلف یک کشور یا کشورهای متعدد کالاهای گوناگون در آن بازار گردآورند و در معرض خرید و فروش گذارند. و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 128 شود
جمع واژۀ مکرهه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکره. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است: ’اسباغ الوضوء علی المکاره’ و مراد از آن وضو ساختن است با وجود عوامل سخت و دشوار. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها. (منتهی الارب). به معنی مکروهات یعنی رنج و سختیها. (غیاث) (آنندراج) : خدای عزوجل از تنش بگرداناد مکاره دو جهان و وساوس خناس. منوچهری. سبوی بگزین تا گردی از مکاره دور برو بر آن ره تا جاودانه شاد بوی. منوچهری. بختت ازلی باد و بقایت ابدی باد ایزدمرساناد به روی تو مکاره. منوچهری. پیوسته مفر آوارگان و مقر خستگان مکاره باد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288). مکاره از این ساحت عز و جلال بعید و اقبال و دولت متواتر. (لباب الالباب چ نفیسی ص 6). زانکه جنت از مکاره رسته است رحم، قسم عاجز اشکسته است. مولوی (مثنوی چ خاور ص 245). در طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خیرو منع شر به پدران مشفق اقتدا کند. (اخلاق ناصری). نعیم بهشت را دیوار مکاره درپیش. (گلستان). هرچند بعضی از اقویا که قوت تحمل مشاق و صبر بر مکاره داشته اند... (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). چه صابر پیوسته در مکاره به کأس مخالفت نفس خود را شرب صبر می چشاند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 383). - مکاره کشیدن، تحمل کردن سختیها و رنجها: ابوعثمان گوید صبار آن بود که خوی کرده باشد به مکاره کشیدن. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 280). ، امور زشت و ناپسند. مکروهات: بزرگواری کز سیرت و مکارم او همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199). چشم نعمتی است و بینایی در او نعمتی... و کفران آن نظر به محرمات ومکاره و فضول. (مصباح الهدایه چ همایی ص 385)
جَمعِ واژۀ مکرهه. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است: ’اسباغ الوضوء علی المکاره’ و مراد از آن وضو ساختن است با وجود عوامل سخت و دشوار. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها. (منتهی الارب). به معنی مکروهات یعنی رنج و سختیها. (غیاث) (آنندراج) : خدای عزوجل از تنش بگرداناد مکاره دو جهان و وساوس خناس. منوچهری. سبوی بگزین تا گردی از مکاره دور برو بر آن ره تا جاودانه شاد بوی. منوچهری. بختت ازلی باد و بقایت ابدی باد ایزدمرساناد به روی تو مکاره. منوچهری. پیوسته مفر آوارگان و مقر خستگان مکاره باد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288). مکاره از این ساحت عز و جلال بعید و اقبال و دولت متواتر. (لباب الالباب چ نفیسی ص 6). زانکه جنت از مکاره رسته است رحم، قسم عاجز اشکسته است. مولوی (مثنوی چ خاور ص 245). در طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خیرو منع شر به پدران مشفق اقتدا کند. (اخلاق ناصری). نعیم بهشت را دیوار مکاره درپیش. (گلستان). هرچند بعضی از اقویا که قوت تحمل مشاق و صبر بر مکاره داشته اند... (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). چه صابر پیوسته در مکاره به کأس مخالفت نفس خود را شرب صبر می چشاند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 383). - مکاره کشیدن، تحمل کردن سختیها و رنجها: ابوعثمان گوید صبار آن بود که خوی کرده باشد به مکاره کشیدن. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 280). ، امور زشت و ناپسند. مکروهات: بزرگواری کز سیرت و مکارم او همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199). چشم نعمتی است و بینایی در او نعمتی... و کفران آن نظر به محرمات ومکاره و فضول. (مصباح الهدایه چ همایی ص 385)
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی