جدول جو
جدول جو

معنی تمصیر - جستجوی لغت در جدول جو

تمصیر
(تَ لُ)
کم کردن و کم دادن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن چیزی و بتدریج کاستن دهش را یا عطا کردن اندک اندک. یقال: مصر علیه العطاء اذا قلله . (از اقرب الموارد) ، شهر ساختن جای و فراهم آوردن اهل آن را در وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهرقرار دادن جای را. یقال: مصر الامصار کما یقال مدن المدائن. (از اقرب الموارد) ، اندک شیر گردیدن ماده بز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کند شیرده شدن میش. (از اقرب الموارد) ، به گل سرخ رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقصیر
تصویر تقصیر
کوتاهی کردن، در کاری کوتاهی، سستی و خطا کردن، گناه، در فقه گرفتن ناخن یا بریدن مقداری از موی سر در حج که به این طریق شخص محرم از حالت احرام خارج می شود، کوتاه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
بینا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَرْ رُ)
نگاه داشتن غله تا به گرانی فروشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتکار غله در خانه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَدْ دُ)
شعر ابن مغراء خواندن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مغرنا یا جریر، ای انشدنا لابن مغراء. (اقرب الموارد) ، به گل سرخ رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَیْ یُ)
هموار پر کردن مشک را، یقال: مزر القربه فلم یدع فیها امتاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گستردن بر روی زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ طُ)
پراکنده نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گل اندودن مکان را، ریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بخل کردن و منع نمودن، در وقت غروب آفتاب درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سپری گردیدن توشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیازمند گردیدن و سپری گردیدن توشه. (از اقرب الموارد) ، متغیر ساختن روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
کسی رابه مضریان نسبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک گردانیدن: مضراﷲ لک الثناء، ای طیبه. (ازاقرب الموارد) ، هلاک گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
درخت و چوب بریده را ماندن با پوست تا خشک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
به گردانیدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمانی کردن بر جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن، لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَفْ فُ)
تباهی افتادن میان قوم و فتنه برخاستن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسا گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: فابواه یهودانه و ینصرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَضْضُ)
کابین خواستن و کابین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کره اسب خواستن، کره اسب گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باریک میان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). باریک میان کردن. (زوزنی) ، باریک کردن. (اقرب الموارد) ، قرار دادن کمر برای چیزی: کشح ٌ مخصّر. رجل مخصّرالقدمین، ای قدمه تمس الارض من مقدمها و عقبها و یخوّی ̍ اخمصها مع دقه فیه و... (از اقرب الموارد). و رجوع به مخصّر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
چوب شصار در بینی ناقه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در عصر آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به جوانی رسیدن و رسیده گردیدن دختر و در حیض درآمدن و نزدیک بیست سالگی رسیدن آن و بچه آوردن. یا حبس کرده شدن دختر وقت حیض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالغ شدن جوانی زن یا بالغ شدن وی یا گذشتن بیست سالگی و یا زاییدن او. (از اقرب الموارد) ، غلاف خوشه برآوردن کشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبصره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بینا کردن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بینا گردانیدن. (آنندراج) ، شناسا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شناسانیدن. (آنندراج) ، تعریف و ایضاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن گردانیدن. (آنندراج) ، بریدن گوشت از هر بند و جدا کردن آن، بریدن، بریدن سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخون اندودن. (تاج المصادر بیهقی) ، عبرت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، به بصره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چشم واگشادن سگ بچه. (تاج المصادر بیهقی). چشم باز کردن سگ بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَیْ یِ)
مانا شونده به پدر خود. (آنندراج). کسی که مانا به پدر باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصمیر
تصویر تصمیر
بخل کردن و منع نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیر
تصویر تنصیر
ترسایاندن، یاری دادن نصرانی کردن مسیحی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایر
تصویر تمایر
تباهی افتادن، فتنه و فساد افتادن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمدیر
تصویر تمدیر
گل اندایی، ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
تلخاندن تلخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکیر
تصویر تمکیر
انبار بندی بنداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصیر
تصویر تقصیر
سستی کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصیر
تصویر تعصیر
پشخودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیر
تصویر تنصیر
((تَ))
کسی را مسیحی گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقصیر
تصویر تقصیر
((تَ))
کوتاه کردن، سستی ورزیدن، کم کاری کردن، گناه، جرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
((تَ))
بینا کردن، شناسا گردانیدن
فرهنگ فارسی معین