جدول جو
جدول جو

معنی تمشی - جستجوی لغت در جدول جو

تمشی
راه رفتن، قدم زدن، روان گشتن، پیاده روی
تصویری از تمشی
تصویر تمشی
فرهنگ فارسی عمید
تمشی
(تَ شُ)
رفتن توش (تبش) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال: تمشت فیه حمیاالکأس، ای ذهبت و جرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمشی
راه رفتن، روان گشتن
تصویری از تمشی
تصویر تمشی
فرهنگ لغت هوشیار
تمشی
((تَ مَ شّ))
راه رفتن، گام زدن، پیاده روی
تصویری از تمشی
تصویر تمشی
فرهنگ فارسی معین
تمشی
مزرعه ای در بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمشیت
تصویر تمشیت
راه بردن، به راه انداختن، راندن، روان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صُ)
برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمانی کردن بر جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن، لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
شیر اندک فرود آوردن ناقه، پراکنده ریخته شدن شیر ناقه به دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شمشیر از نیام برکشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ اَکَ دَ)
مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن.... (غیاث اللغات). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی. (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربایند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 258). ناصرالدین خواست از بهر مقاومت ایشان سپاهی از انجاد ترک فراهم کند و بمدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار وتمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). چون دانست که با تفرق اهوا، کاری تمشیت نپذیرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به تمشیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برآوردن مغز از استخوان و خوردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
به گل سرخ رنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بامشغ (طین الاحمر) رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد). رجوع به تمشیق شود، تلطیخ. (تاج المصادر بیهقی) ، آلوده و مکدر و معیوب کردن آبروی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
رنگ کردن به گل سرخ. (تاج المصادر بیهقی). به گل سرخ رنگ کردن. (زوزنی). با گل سرخ رنگ کردن. (ناظم الاطباء) : الممشق، المصبوغ بالمشق، ای المغره. (اقرب الموارد). جامه رنگ کرده به گل سرخ. (منتهی الارب). رجوع به تمشیغ شود، علف تر چرانیدن شتر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُءْ)
همه شیر پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر فرو هشتن به کره. (تاج المصادر بیهقی). به کراهت شیر دادن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خاف ف)
فارفتن آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بردن. (ناظم الاطباء) ، رفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغشی
تصویر تغشی
فروگرفتن کار کسی را پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمطی
تصویر تمطی
دست و پا را دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمضی
تصویر تمضی
در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشا
تصویر تمشا
رفتن، قدم برداشتن، رفت، روش راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمری
تصویر تمری
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمظی
تصویر تمظی
دراز کشیدن، خرامیدن، خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعی
تصویر تمعی
راز آشکاری، خرامیدن، یازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملی
تصویر تملی
برخور داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعشی
تصویر تعشی
شام خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت چیز ترش حموضت، کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسید های مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشیها را بعنوان چاشنی غذا بکار میبرند، اسید، جمع ترشیها. ترشیجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشی
تصویر تخشی
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشی
تصویر تحشی
رویگردانی، زیرش زدن (حاشا کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
سرانجام دادن، کارگزاردن روان کردن برفتن آوردن براه انداختن، کار گزاردن سر و سامان دادن راندن تمشیت امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشیغ
تصویر تمشیغ
آبرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشیه
تصویر تمشیه
سرانجام دادن، کارگزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمخی
تصویر تمخی
بیزاری، کناره گیری، گله کردن، بخشش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشیت
تصویر تمشیت
((تَ شِ یَ))
روان ساختن، به راه انداختن، سر و سامان دادن
فرهنگ فارسی معین
اداره، راه اندازی، رهبری، مدیریت، راندن، راه انداختن، سروسامان دادن، سامان دهی، سامان بخشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد