مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن.... (غیاث اللغات). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی. (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربایند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 258). ناصرالدین خواست از بهر مقاومت ایشان سپاهی از انجاد ترک فراهم کند و بمدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار وتمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). چون دانست که با تفرق اهوا، کاری تمشیت نپذیرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به تمشیه شود