جدول جو
جدول جو

معنی تمستان - جستجوی لغت در جدول جو

تمستان
(تَ مِ)
شهرکی است میان پسا و داراگرد آبادان. (از حدود العالم، چ دکتر ستوده ص 134)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستان
تصویر مستان
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
خم خانه، خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
از فصول چهارگانۀ سال، سه ماه بعد از پاییز، سه ماه آخر سال خورشیدی که موسم سرما و یخ بندان است و روزها از همه وقت کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمستان
تصویر غمستان
جایی که در آن غم و غصه بسیار باشد، ماتمکده
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 458 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
رشتۀ خیمه و تمتین مثله. (منتهی الارب) (از آنندراج). طناب خیمه ج، تماتین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
نام یکی از قراء بحرین، و از آنجاست احمد بن الحسن بن علی دمستانی. (یادداشت مؤلف). قریه ای است پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب منامه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(غَ مِ)
جای غم و اندوه. غمکده. رجوع به غم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ مِ)
مرکب است از لفظ ’زم’ که بمعنی سردی است و لفظ ’ستان’ که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث) (آنندراج). فصل چهارم از چهار فصل سال، ضد تابستان و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل. و آن سه ماه است: جدی دلو. حوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: ’زم’، سرما + ’ستان’، پسوند زمان) پهلوی ’زمیستان’، در اوراق مانوی ’زمگ’ (سرما، زمستان) ، پارسی میانه ’دمیستن’، گیلکی ’زمستان’، فریزندی ’زمسون’، یرنی ’زمسون’، نطنزی ’زمستان’، سمنانی ’زمستون’، سنگسری ’زمستون’، سرخه یی و لاسگردی ’زمستان’، شهمیرزادی ’زمستون’، استی ’زیمگ’، تهرانی ’زمستون’، فصل چهارم سال، پس از پاییز و پیش از بهار. فصل سرما. (حاشیۀ برهان چ معین) :
شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگاهی بتافت.
رودکی.
زمستان که بودی گه باد و نم
برآن تخت بر کس نبودی دژم.
فردوسی.
چنانکه این زمستان و فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
چون به زمستان به آفتاب بخسبی
پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بیکار.
ناصرخسرو.
هرگاه که آفتاب به اول جدی رسد تا به اول حمل زمستان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در زمستان نمک گشاید و ابر
نمک بسته بی مر افشانده ست.
خاقانی.
ازدرونخانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم.
خاقانی.
رجوع به زم، مزدیسنا ص 254 و فرهنگ ایران باستان ص 72 و 90 شود.
- زمستانخانه، خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه: امیر را در این زمستانخانه، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678).
- زمستانگاه، محل اقامت زمستانی. قشلاق. (فرهنگ فارسی معین). گرمسیر. زمستانگه: به حوالی... که زمستانگاه آنجا بود. (جامع التواریخ رشیدی).
- ، فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمستانگه، زمستانگاه:
چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد
برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر.
(از جامع التواریخ رشیدی).
- زمستانی، منسوب به زمستان و سرما و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتوی:
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ناررود که در بخش حومه شهرستان دماوند واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
باغ خرما. (غیاث اللغات) (آنندراج). نخلستان
لغت نامه دهخدا
(خُ مِ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 316 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ مِ / خُ سِ)
خانه خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) :
ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید
در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ.
منوچهری.
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم.
خاقانی.
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی.
خاقانی.
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون.
خاقانی.
، کوره و داش سفال و خشت پزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بلغت فرغانه، پادشاه پادشاهان. سلطان السلاطین. شاهنشاه. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است. (تاج العروس). یافعی گوید: بکسرالهمزه وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناه تحت بعدالشین و معناه... ملک الملوک، سخن بسیار درشت گفتن، درشت شدن. (زوزنی)، عادت کردن بدرشت پوشیدن. (آنندراج). عادت کردن بپوشیدن لباس نیک درشت غیراملس، نیک درشت شدن جامه، بسیار سخت شدن خشونت چیزی یا کسی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ / بِ)
تابخانه. کاشانه. خانه زمستانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمرستان
تصویر تمرستان
باغ خرما کویکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغستان
تصویر بغستان
خانه بتان بیت الاصنام، خانه خدا، کوه بیستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمستان
تصویر غمستان
فرمسرا، این جهان جای اندوه غمخانه غمکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبستان
تصویر تبستان
خانه زمستانی، کاشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتستان
تصویر بتستان
بتخانه بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتان
تصویر تمتان
رشته تاژ دوال چادر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که درحالت مستی است: سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
یکی از فصول چهارگانه سال که موسوم سرما و یخبندان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستان
تصویر مستان
((مَ))
کسی که در حالت مستی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
((زَ یا زِ مِ))
چهارمین فصل از فصل های سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همستان
تصویر همستان
شرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
زمستان به خواب دیدن، پادشاه بود. اگر به خواب بیند که زمستان بود چنانکه مردم را از آن مضرت می رسید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه مضرت رسد. اگر دید هوا سخت سرد بود و سرما کس را زیان نداشت، دلیل که اهل آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد و زمستان را در وقت خود دیدن بهتر است. محمد بن سیرین
زمستان را در وقت خود دیدن، چنانکه سرما سخت نباشد، دلیل یافتن مراد و زیادتی عز و شرف بود و مردم عامه را از پادشاه نصرت و قوت باشد و دلیل بر زیادتی عدل و انصاف بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع دهستان ناتل رستاق نور که در محل چماسن تلفظ می شود
فرهنگ گویش مازندرانی