جدول جو
جدول جو

معنی تمزق - جستجوی لغت در جدول جو

تمزق
پاره پاره شدن، پراکنده شدن قوم
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
فرهنگ فارسی عمید
تمزق
(تَحْ)
دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188)
لغت نامه دهخدا
تمزق
پاره پاره شدن
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمزق
تصویر متمزق
پراکنده، پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملق
تصویر تملق
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمزیق
تصویر تمزیق
دریدن و پاره کردن جامه یا پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممزق
تصویر ممزق
دریده، پاره پاره شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دور تک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعمق. (اقرب الموارد) ، بدخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ، ای لم یضره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حات ت)
چسبیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوشیدن شراب ساعتی بعد ساعتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ظلل یتمهق شکوه و قال ابوعمرو و الاصمعی: اذاشربه النهار اجمع ساعه بعد ساعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ مُ)
چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَحْ یَ)
رفتن و بر سر خود رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوی کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوی گرفتن به چیزی. (آنندراج). تمرن. (اقرب الموارد) ، به تکلف جوانمردی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسخی، کانه یتشبه بالمزن، یقال: فلان یتمزن. (اقرب الموارد) ، افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اظهار بیشی کردن از آنچه که در نزد وی است. و قیل التمزن، ای تری لنفسک فضلا علی غیرک و لست هناک. (اللسان، از اقرب الموارد) ، آشکارا کردن آنچه دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکارا کردن بیشتر از آنچه دارد. (آنندراج) ، برکنار بودن، چیز طرفه آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تظرف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَیْ یُ)
احسان کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خدو انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
پاره پاره شدن. (زوزنی). پاره پاره شدن از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن چیزی میان خود: تمزعوه بینهم، یعنی، بخش بخش کردند آن را میان خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: توزعوا المال بینهم و تمزعوه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
مزمزان خوردن شراب را و یک یک مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). تمصص شراب. (اقرب الموارد) ، مز خوردن. (از اقرب الموارد) ، نوشیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
باقی شیر دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تمصر. (اقرب الموارد) ، یک یک مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). تمصص و اندک نوشیدن شیر. (از اقرب الموارد) ، مکیدن شراب اندک اندک. (زوزنی) (از اقرب الموارد). اندک نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). جرعه جرعه نوشیدن. و اندک نوشیدن. (ناظم الاطباء) ، بیکبارگی نوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تمزز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ ءَ)
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
کوهی است در حجاز که بلندتر از آن کوه در حجاز نیست. (از معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
پاره شونده. (آنندراج) (غیاث) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پاره پاره گردیده و چاک شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمزق شود.
- متمزق گشتن، پریشان گشتن. متفرق شدن: منازعان و معارضان او (سیف الدوله) در اطراف و اکناف جهان متفرق و متمزق گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 210)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت بخیل شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تقبض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممزق
تصویر ممزق
پاره پاره شکافته پاره کرده شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازق
تصویر تازق
تنگ شدن سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
پاک و محو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزع
تصویر تمزع
بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزن
تصویر تمزن
افزونی، خویگیری، جوانمرد نمایی، بر کناری، نو بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعق
تصویر تمعق
دو رنگی، بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممزق
تصویر ممزق
((مُ مَ زَّ))
پاره کرده، شکافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
((تَ مَ حُّ))
نابود شدن، سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمزیق
تصویر تمزیق
((تَ))
پاره کردن، دریدن جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
((تَ مَ لُّ))
چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی
فرهنگ واژه فارسی سره