جدول جو
جدول جو

معنی تمقق

تمقق(تَ)
اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ، ای لم یضره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا