جدول جو
جدول جو

معنی تمره - جستجوی لغت در جدول جو

تمره
(تُ رَ)
پی باریک سوفار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمره
(تُمْ مَ رَ)
ترند که مرغی است کوچکتر از گنجشک. ج، تمامیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عصفورالسیاح، از انواع پرندگان خرد. (دزی ج 1 ص 3)
لغت نامه دهخدا
تمره
(تَ رَ)
نفس تمره، نفس خوش و طیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمره
(تَ رَ)
یکی تمر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یک خرما. (غیاث اللغات). ج، تمرات. رجوع به تمر و تمرات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمره
تصویر ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
(دخترانه)
نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تمده
تصویر تمده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تلنده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توره
تصویر توره
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، اهمر، برای مثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
سرپیچی کردن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیره
تصویر تیره
دسته ای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند، دودمان، خاندان، طایفه، دسته، گروه، فرقه، نژاد
چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام،
دارای رنگ تند، غلیظ مثلاً قرمز تیره،
تاریک، برای مثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تیره چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳ حاشیه) کنایه از ناپاک، برای مثال هر آن کس که او راه یزدان بجست / به آب خرد جان تیره بشست (فردوسی - ۷/۱۰۰)
مهره
تیرۀ پشت: در علم زیست شناسی ستون فقرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
غلتیدن در خاک، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، آدرمه، تکلتو، تکتلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
ثمر، کنایه از نتیجه، حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیره
تصویر تیره
سیاه و تاریک، تار و مظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
گردنکشی و خود سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماندهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجره
تصویر تجره
آشکار گشت آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاره
تصویر تاره
تیره و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توره
تصویر توره
نادانستگی نااستادی شغال شکال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
نسل و فرزند، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمده
تصویر تمده
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهر
تصویر تمهر
رسا و ماهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرش
تصویر تمرش
سودگی سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرض
تصویر تمرض
سست شدن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمری
تصویر تمری
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمد زین را گویند، پارچه نفیسی را که از کوک بافند
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرخ از بیماری ها سرخ باده، سرخ سرک از پرندگان، سرخی، سرخاب غازه سرخی قرمزی، رنگ سرخ قرمز، نوعی آماس در بدن باد سرخ سرخ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمره
تصویر جمره
یک تکه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرن
تصویر تمرن
افزونی، خوگیری، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره
تصویر تیره
قوم، طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
سرکشی، سرپیچی، نافرمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
فرهنگ واژه فارسی سره