- تمحیص
- پاکیزه نمودن
معنی تمحیص - جستجوی لغت در جدول جو
- تمحیص ((تَ))
- آزمودن، پاکیزه کردن، کاستن، گوشت را از چربی و پی جدا کردن
- تمحیص
- آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن، تجربه کردن، خوبی و بدی چیزی را سنجیدن، وارسی کردن، تمرین کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صید کردن آهوان را در نیمروز
ناپدید و محو کردن
نیرومند و توانا گردانیدن
باطل کردن
درد زایمان گرفتن
پاک کردن، محو کردن، باطل کردن
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه