جدول جو
جدول جو

معنی تمحق - جستجوی لغت در جدول جو

تمحق
(تَ حَلْ لُ)
محو و پاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باطل و محو و نیست شدن. (از اقرب الموارد) ، کاستن، سوخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمحق
پاک و محو شدن
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
فرهنگ لغت هوشیار
تمحق
((تَ مَ حُّ))
نابود شدن، سوختن
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحمق
تصویر تحمق
خود را به حماقت زدن، خود را کودن وانمود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملق
تصویر تملق
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
پاره پاره شدن، پراکنده شدن قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمحیق
تصویر تمحیق
پاک کردن، محو کردن، باطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
مکر کردن، فریفتن، چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نوشیدن شراب ساعتی بعد ساعتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ظلل یتمهق شکوه و قال ابوعمرو و الاصمعی: اذاشربه النهار اجمع ساعه بعد ساعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ مُ)
چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ، ای لم یضره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ ءَ)
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
کوهی است در حجاز که بلندتر از آن کوه در حجاز نیست. (از معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور تک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعمق. (اقرب الموارد) ، بدخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
چشیدن اندک اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذوق. (اقرب الموارد) ، به کام و زبان آواز برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زفان فازدن از خوشی طعام. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آخر گردیدن شب. (منتهی الارب). به آخر رسیدن شب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکار شدن سفیدی صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمشق جلباب اللیل، ظهرت تباشیر الصبح. (اقرب الموارد) ، پوست برکنده شدن شاخ و برهنه گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره شدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمزق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). باطل و محو کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، محیق گردانیدن کسی را. و ذلک انهم فی الجاهلیه اذا کان یوم المحاق بدر الرجل الی ماء الرجل اذا غاب عنه فینزل علیه و یسقی به ماله فاذا انسلخ کان ربه الاول احق به فلذلک یدعی المحیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به محیق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَلْ لی)
رنج و محنت کشیدن و تحمل کردن رنج و محنت را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حِلْ لَ)
حیلت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مکر نمودن وفریفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکر و حیله نمودن، خواستن چیزی را به حیله و تکلف. (از اقرب الموارد) : طوفانی برخاست در مخایض و چون از تمحل قوت و علوفه عاجز ماندند... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266) ، تکلف نمودن در حق کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نقد کردن دراهم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
چیز اندکی که برکتش رفته باشد. (از اقرب الموارد) ، مساک کرانۀ جامه چون ببافتن گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحَلْ لُ)
ستیهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَحْ حِ)
محو وپاک شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محو شده و باطل شده. (ناظم الاطباء) ، گم گشته و کاسته شده، سوخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمحق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمحک
تصویر تمحک
ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحیق
تصویر تمحیق
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
پاره پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعق
تصویر تمعق
دو رنگی، بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمق
تصویر تحمق
خود را کودن وانمود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمحق
تصویر دمحق
شیر شبینه شیر شب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
((تَ مَ لُّ))
چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
((تَ مَ حُّ))
حیله کردن، کسی را به تکلف انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی
فرهنگ واژه فارسی سره