جدول جو
جدول جو

معنی تماسک - جستجوی لغت در جدول جو

تماسک
به هم چنگ زدن و آویختن، کنایه از خود را نگه داشتن، خویشتن داری کردن
تصویری از تماسک
تصویر تماسک
فرهنگ فارسی عمید
تماسک(تَ حَحُ)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خویشتن داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ما تماسک ان قال ذلک، ای ما ضبط نفسه و ما تمالک. (اقرب الموارد) : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. (کلیله و دمنه). آواز او (شنزبه) چنان شیر را ازجای ببرد که عنان تمالک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 70)
لغت نامه دهخدا
تماسک
خویشتن داری کردن خویشتنداری، چنگ در زدن خود را نگاهداشتنخویشتن داری کردن، چنگ در زدن آویختن، خویشتن داری، چنگ زنی آویزش، جمع تماسکات
فرهنگ لغت هوشیار
تماسک((تَ سُ))
خود را نگاه داشتن، چنگ در زدن و آویختن
تصویری از تماسک
تصویر تماسک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمالک
تصویر تمالک
مالک نفس خود شدن، خویشتن دار بودن، خود را نگاه داشتن، خویشتن داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
صورتک، نقاب، پوشش پارچه ای که برای جلوگیری از ورود ذرات معلق در هوا جلوی بینی و دهان قرار می دهند، وسیله ای که برای محافظت از سوختگی در موقع جوشکاری جلوی صورت می گیرند، کنایه از حالتی که فرد برای پنهان کردن احساسات، افکار و درونیاتش به خود می گیرد، پوششی از مواد شیمیایی یا طبیعی که به منظور حفظ شادابی و سلامت یا رفع معایب پوست صورت روی آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمسک
تصویر تمسک
چنگ زدن و دست انداختن به چیزی، کنایه از دستاویز ساختن، متوسل شدن، سند، حجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماس
تصویر تماس
با یکدیگر ارتباط برقرار کردن، به هم سوده شدن، مالیده شدن دو چیز به هم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
یکدیگر را بسودن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قول تعالی: من قبل ان یتماسا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چشمۀ تاسک، از شعبات رود خانه فهلیان ممسنی. (فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم ستیهیدن و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تماحک البیعان و الخصمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
باهم راست شدن در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصادق. (اقرب الموارد) ، باهم دست زدن در خرید و فروخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تماسحوا علی کذا، تصافقوا و تحالفوا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَصْ صُ)
برگردیدن صورت کسی به صورت دیگری که بدتر از صورت نخستین باشد. (منتخب، از غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به مسخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همدیگر حریص کردن به خریدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ یَ)
باهم ستیهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مالک نفس گشتن: تمالک عنه، مالک نفس وی گشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تماسک. (اقرب الموارد). مالک نفس خود شدن و بمعنی اختیار و طاقت مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ماتمالک ان فعل او عن ان فعل، ای لم یستطع حبس نفسه. (اقرب الموارد). آواز او چنان شیر را از جای ببرد که عنان تمالک و تماسک او از دست بشد. (کلیله و دمنه). که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. (کلیله و دمنه). شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد و جوابهای عنیف داد. (ترجمه تاریخ یمینی). و عنان تمالک و تماسک از دست بداد. (حبیب السیر یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تماسک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
چنگ درزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسک شود، توانا و قادر، سخت گیرنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تماسی
تصویر تماسی
پاره پاره گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آگسه چنگ در زننده، خویش دارنده خود را نگاهدارنده خویشتن دار، چنگ در زننده جمع متماسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماس
تصویر تماس
یکدیگر را بسودن، جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متوسل شدن دستاویز چنگ در زدن چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن، چنگ زنی دستاویز سازی تشبت، حجت سند، جمع تمسکات
فرهنگ لغت هوشیار
ننگسار جا به جایی روان از تن آدمی به تن جانوران انتقال نفس ببدن حیوان دیگر غیر انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسح
تصویر تماسح
دستمالی، پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماحک
تصویر تماحک
همستایی همستیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماهک
تصویر تماهک
در افتادن به هم ستیهیدن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
مالک نفس گشتن خود چیرگی خودداری خود داری کردن مالک نفس خود گردیدن، خود داری، جمع تمالکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمالک
تصویر تمالک
((تَ لُ))
خویشتن دار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متماسک
تصویر متماسک
((مُ تَ س))
خود را نگاه دارنده، خویشتن دار، چنگ در زننده، جمع متماسکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمسک
تصویر تمسک
((تَ مَ سُّ))
چنگ زدن، دستاویز قرار دادن، سند، حجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماس
تصویر تماس
((تَ سّ))
یکدیگر را مس کردن، به هم مالیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
نقاب، روبند، صورتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماسخ
تصویر تماسخ
((تَ سُ))
انتقال نفس به بدن حیوان دیگر غیر انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمسک
تصویر تمسک
دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تماس
تصویر تماس
پرماس، سودن، برخورد
فرهنگ واژه فارسی سره