جدول جو
جدول جو

معنی تلویز - جستجوی لغت در جدول جو

تلویز(تَ حَرْ رُ)
بادام آگندن در خرما. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجویز
تصویر تجویز
جایز دانستن، جایز شمردن، اجازه دادن، روا دانستن، روا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوین
تصویر تلوین
رنگ به رنگ کردن، گوناگون ساختن، غذاهای گوناگون حاضر کردن، اسلوب کلام را تغییر دادن و کلام متنوع آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلویز
تصویر جلویز
رشته، کمند، مفسد، غماز، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن، در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَرْ رُ)
نیک پیچانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سخت تافتن. یقال: لویت اعناق الرجل فی الخصومه (شدّد اللکثره و المبالغه). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). قال اﷲ تعالی: لووا رؤسهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غالب شدن بر کسی، دشوار شدن کار بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حاج ج)
استوار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرداندام استوارخلقت گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
کم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
دهی از دهستان بالا خیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اشتربه آب بردن. (تاج المصادر بیهقی). به نرمی و سبکی راندن اشتران را سوی آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :حوّز الابل تحویزاً، وجهها الی الماء لیلهالحوز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، در حوزۀچیزی آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ فُ)
رنگ دار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). رنگ دار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گوناگون کردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از آنندراج) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، رنگ درآوردن غوره. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). آشکار گردیدن رسیدگی در غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لون البسر (مجهولاً) ، پدید گشت در آن بسر آثار پختگی در رسیدگی. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن پیری در موی سر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. (غیاث اللغات) (آنندراج). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. (از تعریفات جرجانی). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرمودۀ پروردگار است: ’کل یوم هو فی شأن’. (از تعریفات جرجانی). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. (از نفایس الفنون در علم تصوف) :
هر دمی شوری نیاوردی به پیش
برنیاوردی ز تلوین هاش نیش.
مولوی.
حق آن قدرت که بر تلوین ما
رحمتی کن ای امیر لونها.
مولوی.
جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست
رست از تلوین که از ساعت برست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
مبالغۀ لوم. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سخت نکوهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در بیت زیر کنایه از تقصیر و گناه است:
صد هزاران طفل بی تلویم را
کشت او تا یابد ابراهیم را.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 553).
، لام نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
چرب و نرم کردن طعام را. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). به مسکه یا به روغن نیکو کردن طعام را. و یقال: لا اکل الا ما لوق لی، ای لین لی حتی یصیر کالزبد فی لینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
مبالغه اللوع. (تاج المصادر بیهقی). بیمار کردن دوستی کسی را. (از اقرب الموارد) ، عذاب دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
انگبین صافی خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
گرم کردن چیزی به آتش. (تاج المصادر بیهقی). گرم گردانیدن به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بگردانیدن آفتاب و آتش، گونۀ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سوختن آفتاب رنگ روی کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سپید کردن پیری موی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قوت بقدر حاجت دادن، یقال: لوح الصبی، یعنی خورش بده بقدری که نگاه دارد او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرنگ دادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشتن و حرکت دادن جامه را تا بیننده آن را ببیند. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن و حرکت دادن گردۀ نان برای جلب نظر کردن سگ. (از اقرب الموارد) ، شمشیردرخشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن و زدن به عصا و شمشیر و تازیانه و نعل. (از اقرب الموارد) ، گونه برگردانیدن سفر و تشنگی مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). اشاره کردن از دور به چیزی. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : به تعریض و تلویح نقش آن معنی را در دل دیگر پسران کالنقش فی الحجر می نگاشت. (جهانگشای جوینی) ، کنایۀ کثیرهالوسایط را تلویح نامند. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به کنایه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، تلویح در فن بلاغت آن است که شاعر اتمام مقدمه به مسئلۀ علمی یا حکمی عرفی کند. مثال در نعت:
هرکس که سر بخدمت تو داشت برکشید
کافر بود که حکم کنندش به ارتداد.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
، از عیب های خلقیۀ اسب است و آن چنان است که چون اسب را بزنی دم بجنباند و آن در ماده از عیوب فاحش است که بسا شود که بشاشد و به صاحب خ__ود ب-پراکند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 26)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روا داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (آنندراج). روا داشتن رای کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انفاذ. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، روا داشتن امری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا کردن و گذراندن و مجاز قراردادن امری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رواداشتن و جایز گردانیدن. (فرهنگ نظام) ، روا دیدن حکمی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، آب دادن شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، کشیدن شتران را یکان یکان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، روا گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان یا رایج قرار دادن دراهم را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آلوده کردن. (زوزنی). آلودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیره کردن. (زوزنی). تیره کردن آب را، برنهادن خرما و جز آن، انگشت خویش خائیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمیختن کاه را با قت، تلبیس کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
روا داشتن، جایز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویز
تصویر تنویز
کم کردن، تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویث
تصویر تلویث
آلودن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویج
تصویر تلویج
کج کردن کجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش کردن ملامت کردن سرزنش کردن نکوهش کردن، سرزنش نکوهش، جمع تلویمات
فرهنگ لغت هوشیار
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلویز
تصویر جلویز
کمند مقود، مفسد غمار، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلویز
تصویر جلویز
((جَ))
کمند، مقود، مفسد، غمار، برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
((تَ))
اشاره کردن، با اشاره فهماندن، سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوین
تصویر تلوین
((تَ))
رنگ به رنگ کردن، اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن، غذاهای گوناگون حاضر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
((تَ))
روا شمردن، روا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلویم
تصویر تلویم
((تَ))
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
رواداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلویز
تصویر جلویز
مفسد
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشنهاد
دیکشنری اردو به فارسی