جدول جو
جدول جو

معنی تلوط - جستجوی لغت در جدول جو

تلوط(تَ حَذْ ذُ)
کار قوم لوط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لواط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلوط
کون مرزی
تصویری از تلوط
تصویر تلوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوط
تصویر بلوط
(دخترانه)
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
غایط کردن، پلیدی کردن، پلیدی انداختن، قضای حاجت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلور
تصویر تلور
عنصری غیر فلز، جامد، براق، نقره فام و سخت با خواص شبیه گوگرد که در ۴۲۰ درجه حرارت ذوب می شود و در رنگی کردن شیشه ها و سرامیک ها و در ساخت آلیاژها کاربرد دارد، تلوریوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوط
تصویر بلوط
درختی جنگلی با چوبی سخت و میوه ای بیضی شکل که مصرف خوراکی دارد، میوۀ این درخت
بلوط دریایی: در علم زیست شناسی توتیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلوط
تصویر غلوط
غلط مثلاً غلط غلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
آلوده شدن، پلید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوک
تصویر تلوک
هدف، نشانۀ تیر
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، بلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلون
تصویر تلون
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به تحیط و تحیط و تحیط و یحیط شود. تحوط و تحیط با الف و لام آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رندان و اوباش. بعضی گویند ظاهراً جمعلوطی است نظیر رنود و صدور که جمع رند و صدر است، وصاحب بهار عجم گوید: در این سخن تأمل است، چه در رنود و صدور حرف راء و صاد هر دو فاء کلمه و اصلی اند ولی همزۀ الوط اصلی نیست، مگر اینکه گوییم در لفظ تحریف روی داده، و صحیح آن لووط بر وزن سقوط بر قیاس هنود است که جمع ’هندی’ است. (از آنندراج) (بهار عجم). امروزه بیشتر ’الواط’ استعمال کنند. رجوع به الواط و الواد و بهار عجم و آنندراج و چراغ هدایت شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
چسبانتر: هو الوط بقلبی، او چسبانتر است به دل من. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
دندانۀ کلید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَلْ لو)
درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوۀ آن غذا می کردند. (منتهی الارب). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوۀ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن را آس کرده، نان هم پزند. (شرفنامۀ منیری). درختی است که تخم آن را جفت بلوط گویند که به هندی سیتاسپیار می نامند. (از غیاث). درخت کوهی است و در اشجار مانند خرگوش بود در حیوانات و زغن در طیور. سالی بلوط ثمر دهد و سالی ندهد. (نزهه القلوب). گویند که غذائیت در بلوط بیشتر است از میوه های دیگر تا آنکه گفته اند نزدیک است به جو و گندم و امثال آن. و چنین گویند که درخت بلوط را به زبان رومی بلاتن خوانند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). به لغت طبرستانی درامازی می نامند و به فارسی بالوط گویند. قسمی از آن دراز و قسمی مستدیر می باشد. و مستدیر را بهش نامند و او از قسم مستطیل لذیذتر و درخت اوشبیه به درخت فندق، و آن شاه بلوط است و مأکول اهل بلاد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). به ترکی اسفنج است. (مخزن الادویه). میوۀ درختی جنگلی و قشنگ، و در لرستان و کردستان فراوان و در سالهای سختی و قحطی لرها و کردها از آن تغذیه می کنند. چوب این درخت سخت و صلب و متکاثف و بدون فساد و مدتی در آب محفوظ می ماند و از این جهت است که کشتیها را با آن می سازند و بهترین چوبهایی است که در سوزاندن در بخاری و گرم کردن اتاقها بکار میرود و پوست این درخت را در دباغت و پیراستن پوستها استعمال می نمایند و میوۀ آن که بلوط باشد در تغذیۀ خوک و بوقلمون معمول مردم فرنگ است. (ناظم الاطباء). در ایران پنج گونه از این درخت وجود دارد: بلندمازو، مازو، کرمازو، اوری و بلوط رسمی. و محصولات این درخت غیر از میوه، مازو (مازوج) ، برارمازو (برامازی) ، قلقاف (گلواه، گلگاو) ، زشکه (کره، زچک) گزانگبین، خرنوک، مازوروسکا است. (یادداشت مرحوم دهخدا). درختی است از تیره بلوطها که سردستۀ گیاهان تیره نخود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولاً در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولاً بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوۀ این گیاه بصورت فندقۀ بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تانیمۀ آن را فراگرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح این که در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که به اسامی محلی در ایران خوانده میشود و آنها عبارتنداز: مازو (مازوج که تحت اثر گزش حشرۀ خاص تولید میشود) ، برار مازو (برار مازوی) ، قلقات (گلگاو، گلوان) ، زشکه (کرۀ سچک) ، خرنوک، مازوروسکا، گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گز است). (فرهنگ فارسی معین). سندیان. قونج مازو. برو. بلو
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
فحص البلوط، ناحیه ای به اندلس متصل بحوز اوریطبین مغرب و قبلۀ اوریط و جرف، از قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نگاه داشتن و پاس داشتن و تعهد کسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نگاه داشتن و تعهد کسی کردن: فلان یتحوط اخاه حیطهحسنه، ای یتعاهده و یهتم باموره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
کار قوم لوط کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). لواط کننده ومشغول به لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به تلوط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنوط
تصویر تنوط
بافکار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوط
تصویر جلوط
کم آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوط
تصویر الوط
رند ولگرد چسبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبط
تصویر تلبط
دویدن، بر پهلو خفتن، بر خاک غلتیدن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطط
تصویر تلطط
منکر شدن حق کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلول
تصویر تلول
دیر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوط
تصویر ملوط
لواط کرده شده، مابون، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوا
تصویر تلوا
در پی دنبال در پی از دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
((تَ غَ وُّ))
پلیدی انداختن، مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
((تَ لَ وُّ))
آلوده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوک
تصویر تلوک
((تَ لُ))
نشانه، هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلون
تصویر تلون
((تَ لَ وُّ))
رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ.میوه اش بیضی شکل است و درون آن دانه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است، از آن در نجاری و ساختن قایق استفا
فرهنگ فارسی معین