جدول جو
جدول جو

معنی تلن - جستجوی لغت در جدول جو

تلن
تند و تیز، رنگ قهوه ای، تلخ، تلخک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلناز
تصویر تلناز
(دخترانه)
موی قشنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
نیازمند، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
تلنگ، خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، گدایی، زه، زهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، برای مثال راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم به که بار خلق کشم (سنائی۱ - ۱۹۵)، گدایی
زه، زهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنبار
تصویر تلنبار
تلمبار، هر چیز زیاد که روی هم ریخته و انبار شده باشد، تلیبار، تلیوار
جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند، پیله انبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
ضربه که با انگشت میانه به بدن کسی یا چیزی بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنده
تصویر تلنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ)
نوک انگشت میانه را به نوک انگشت بزرگ فشردن و بر چیزی زدن. رجوع به تلنگر شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ لَ)
گدایی کردن بود به هر جای. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). حاجت و خواهش و نیازمند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). حاجت. اندروا. اندربایست. اندروای. اندربایسته. دروا. دروای. نیاز. وایا. وایه. (شرفنامۀ منیری) :
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308).
به گدایی بگفتم ای نادان
دین به دنیا مده ز بهر دو نان
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف
راست خواهی بدین تلنگ خوشم
این کنم به که بار خلق کشم.
سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
مخفف تولنگی است که میان پاچه باشد. (برهان) (آنندراج). میان پاچه و نره. (ناظم الاطباء) ، کنایه از پسر امرد و ضخیم مترش و بی باک و خونی و تونی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
تلنگل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
میوه ای بود شبیه به شفتالو. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بوتۀ زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
نام ولایتی است از ملک دکن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ)
نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی). حاجتمند. (شرفنامۀ منیری). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم. (ناظم الاطباء) :
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خوار.
کمال اسماعیل.
از تلنگی مجوی صدق و صواب
که نجوید کسی زآتش آب.
شمس الدین کوتوالی
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) :
آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ
آتش زند از شوق در آن راه شلنگ
رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ
آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ.
محی الدین عراقی (از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم).
نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی
تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی.
میر نجات (از آنندراج).
، مرادف کوک نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، خوشۀ کوچک انگور که بر خوشۀ کلان چسبیده بود. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). و آن را تلسک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، در تداول عامه، تیز. ضرطه. گوز و با ’دررفتن’ صرف شود: تلنگش دررفتن، گوزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ / لِ)
نواختن دف و دایره به سرانگشت، مروت، دردمندی، بمعنی گدایی نیز واقع شده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ / نِ)
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حاجت و خواهش و نیازمند باشد. (فرهنگ جهانگیری). گدایی و حاجت وخواهش. اما در قاموس تلنّه، بمعنی حاجت آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا در اصل عربی است و فارسیان به تخفیف استعمال کرده اند. (فرهنگ رشیدی) :
اکنون که ز هیچ سو ندارد
بازار هنروران روایی
تلنه به تو آورم که هستی
معشوقۀ روز بی نوایی.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ لُنْ نَ)
درنگ و حاجت. گویند لی قبلک تلنه، مرا نزد تو حاجتی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
نیازمند گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگر زدن
تصویر تلنگر زدن
نوک انگشت میانه را به نوک انگشت بزرگ فشردن و بر چیزی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
سر انگشت که بچیزی زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنبار
تصویر تلنبار
میوه ایست شبیه بشفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
آرزو، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تَ لَ))
میوه ای است شبیه به شفتالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تُ لَ))
نیاز، ضرورت، میل، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تِ لِ))
بشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
((تُ لَ))
نیازمند، گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
((تَ لَ گُ))
ضربه زدن با سر انگشت به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ دررفتن
تصویر تلنگ دررفتن
((~. دَ رَ تَ))
گوزیدن، در انجام کاری ضعیف و ناتوان شدن
فرهنگ فارسی معین
توان، توانایی، قدرت، تغییر کوک، تغییر لحن، در فرهنگ آنندراج به سرانگشت نواختن.، فرم، مدل، طریقه، آهنگ شیوه، طاقت، توانایی، کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن
دیکشنری اردو به فارسی