جدول جو
جدول جو

معنی تلقی - جستجوی لغت در جدول جو

تلقی
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
فرهنگ فارسی عمید
تلقی
(تَ حَ رُ)
دیدار کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیش باز شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی از کسی فراگرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تلقن. (اقرب الموارد) ، باردار گردیدن زن و متلق ه (متلقی) نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در تصوف) فراگرفتن آنچه از حق بر تو وارد شود. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
تلقی
(تَ لَقْ قی)
مأخوذ از عربی، ملاقات و پذیرفتن چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلقی
دیدار کردن، پیش آمدن
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
فرهنگ لغت هوشیار
تلقی
((تَ لَ قِّ))
آموختن، ملاقات کردن، برخورد کردن، فراگیری، آموزشی، دیدار، برخوردن، پذیرش
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
فرهنگ فارسی معین
تلقی
برداشت، تعبیر، تفسیر، دریافت، نگرش، برخورد، تماس، دیدار، ملاقات، پذیرش، درک، فراگیری، پذیرفتن، قبول کردن، آموختن، فراگرفتن، برخورد کردن، ملاقات کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلقین
تصویر تلقین
باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری، القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است، در تصوف آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند، تعلیم، آموختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
لقب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقیح
تصویر تلقیح
داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیف شدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف به منظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن، مایه کوبی، مایۀ درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده داخل کردن برای بارور شدن آن
تلقیح مصنوعی: داخل کردن منی در مهبل به وسیله ای غیر از مقاربت، برای باردار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
چیزی بسوی کسی انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فهمانیدن و تفهیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی. (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل. (آنندراج) :
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش.
خاقانی.
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکراربود.
سعدی (بوستان).
تلقین درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم حکایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
- تلقین میت. رجوع به تلقین کردن و تلقین گفتن شود.
- تلقین نفس، اصطلاحی است درمعرفهالنفس و آن چنان است که بکمک اراده بر ضعفی روانی یا تردیدی باطنی غلبه کنند و آن ضعف یا تردید رابر اثر تعلیم و پند دادن بخود و تکرار در آن زایل سازند و بالعکس
لغت نامه دهخدا
(تَ حَتْ تُ)
گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گشن دادن خرمابن و مادیان را. (آنندراج) ، آبستن کردن باد درخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح طب، کوبیدن آبله و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَتْ تُ)
آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ رُ)
لقب نهادن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لقب دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخوردن شتر تا آنکه با دست فروخورانندش چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروبردن طعام از گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلعیدن طعام. (از اقرب الموارد) ، فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دو دست سپردن اسب زمین را در برجستن یانیک برداشتن وی دو دست در آن، گویا دراز می کشد دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، دستها بر سینه زدن شتر در سیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقی
تصویر خلقی
رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بلند شدن، پیشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقی
تصویر تسقی
سیر آبی فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
همدیداری همرسی همرسش، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. با هم ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلقی
تصویر جلقی
زلغی چل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
پاچنامه دادن بر نام نهادن لقب دادن،جمع تلقیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیث
تصویر تلقیث
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن، مایه زدن گشت دادن مایه خرمای نر را بدرخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد، داخل کردن مایه آبله در بدن برای جلوگیری کردن از سرایت آن (اختصاصا)، مایه زدن واکسن زدن (مطلقا)، مایه کوبی، جمع تلقیحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیم
تصویر تلقیم
نواله خوردن تک خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقین
تصویر تلقین
فهماندن و تفهیم کردن تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
((تَ))
لقب دادن
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
بارور کردن درخت خرمای ماده به وسیله داخل کردن مایه خرمای نر به درون آن، واکسن زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقین
تصویر تلقین
((تَ))
فهماندن، کسی را وادار به گفتن کلامی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح، آبله کوبی، واکسیناسیون، مایه زدن، واکسن زدن، گشن دادن، گشن سازی، آبستن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد