- تلقب
- دارای لقب شدن
معنی تلقب - جستجوی لغت در جدول جو
- تلقب ((تَ لَ قُّ))
- لقب یافتن، دارای لقب گردیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاژ نامیافته پاژ نامیده
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
چلقد چلته
گوش داشتن، چشم داشتن کسی را، چشم داشت
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
دنبال کردن
آماده کاری آمادگی میان بربستن
یکدیگر را با لقب دشنام دادن
پاچنامه دادن بر نام نهادن لقب دادن،جمع تلقیبات
دیدار کردن، پیش آمدن
فرا گرفتن
فرو خوردن، فراگیری یاد گیری
دشنام دادن
جای دیدار و ملاقات، دیدار، زی سوی، برابر، دیدار کردن، روبرو شدن، رویارویی، جای دیدار، محل ملاقات
بسیار بازی کردن
افروخته شدن
نقاب بستن
سفتن، برافروختن افروختن آتش
مراقب بودن، انتظار داشتن، انتظار، چشمداشت
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
چیزی را به سرعت ربودن
لقمه را به سرعت فرو بردن
چیزی را به سرعت فراگرفتن و ازبر کردن
لقمه را به سرعت فرو بردن
چیزی را به سرعت فراگرفتن و ازبر کردن
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
تالاب، جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود، آبگیر، حوض، استخر، برکه
لقب نهاده شده، لقب دار