جدول جو
جدول جو

معنی تلعس - جستجوی لغت در جدول جو

تلعس
(تَ کُ)
بسیار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلکس
تصویر تلکس
دستگاهی مخابراتی با قابلیت ارسال و دریافت پیام به صورت چاپ شده، پیام چاپ شده ای که به وسیلۀ این دستگاه ارسال یا دریافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لُ)
آماده شدن شیر یا شتر به گرفتن سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پلیدی کردن، فحش گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ دَ / دِ گُ تَ)
از ’ل ع ع’) لعاعه خوردن مرد و اصل آن تلعع است که مانند تظنی ابدال گردید. (از اقرب الموارد) ، برچیدن گیاه لعاع و علف و گیاه سبک را. (منتهی الارب) ، چریدن ستور لعاع یا علف و گیاه سبک را. اصل آن تلعع بوده است و توالی سه عین را ناخوش داشته اند و عین آخر را به یا بدل کرده اند. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ل ع و’) فروخفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کره بستن انگبین و لیسیدن، یقال: تلعی العسل اذا تعقد و تلعاه اذا لعقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تعقد عسل. (از اقرب الموارد) ، گیاه لعاع چیدن. یقال: خرجنا نتلعی، ای ناخذ اللعاع و هو اول نبت خرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از آنندراج). و اصل نتلعی، نتلعع است که برای پرهیزاز کراهت اتصال سه عین، آخرین عین را به یاء تبدیل کردند. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
پارۀ بلند از زمین و پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کدخان مرتجل باعلی تلعه. (اقرب الموارد) ، نشیب. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : و انی متی اهبط من الارض تلعه. (اقرب الموارد) ، آبراهه و دهانۀ فراخ وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، و فی المثل: لایمنع ذنب تلعه، یضرب للذلیل الحقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، الحدیث فیجی مطر لایمنع منه ذنب تلعه، یرید کثرته و انه لایخلو منه موضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در حق کسی که اعتماد را نشاید گویند: لا اثق بسبیل تلعتک وما اخاف الا من سبیل تلعتی، یعنی نمی ترسم مگر از بنی اعمام و اقارب خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
تنگ گرفتن بر کسی و دشوار کردن. یقال: تلعص علینا، ای تعسر، یعنی سختی کرد برما. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر کسی در خوردن و آشامیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج، لعس. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سیاه بام لب. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آماده شدن شیر بگرفتن سر کسی. (منتهی الارب). العاف (بعین مهمله). (اقرب الموارد). رجوع به العاف شود، الغاف مرد یا شیر، باربار نگریستن آن. تیز نگاه کردن. (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بدمعاملگی کردن و ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لقمه فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). لقمه ساختن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لغیف دزدان گردیدن، و لغیف آنکه هم طعام دزدان باشد و جامۀ ایشان را نگه دارد و با ایشان دزدی نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
تیزشهوت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری است در ترکستان. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَجْ جُءْ)
بار بار جستن و درپی یکدیگر جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلب چیزی باربار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پارچه از ابریشم یا کنب که بدان بار و جز آن پیچند. گونی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، تلالیس: و قتلها طرحت (بغداد خاتون) هنالک ایاماً مستورهالعوره بقطعه تلیس. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ثم وصلا الی... و هی احساء ماء تنزل القوافل علیها و یقیمون ثلاثه ایام فیستریحون و یصلحون سقیتهم ویملونها بالماء و یخیطون علیها التلالیس خوف الریح. (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). فوجدت شور دارالسلطان محتلاً رجالاً و صبیاناً من الممالیک و ابناءالملوک و الوزراء و الاجناد و قد لبسوا التلالیس و جلال الدواب و جعلوا فوق رؤسهم التراب و التبن (فی عزاء ابن الملک). (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). رجوع به تلیسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجای ماندن چهارپا و از جای خود نشدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ عِ)
جمل دلعس، شتر رام و ذلول. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج). دلعوس. رجوع به دلعوس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. و بقول ’بکری’ نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید:
فلا ینکرونی اننی انا ذا کم
لیالی حل الحی غولا فألعسا.
(از ضمیمۀ معجم البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ماده شتر ضخم سست گوشت. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نعت است از تعس. (منتهی الارب). هلاک شونده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بر روی درافتنده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، فرودآمده از منزلش. (قطر المحیط) ، دورشونده. (قطر المحیط). رجوع به تعس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
تلعثم: تلعسم فی امره، تلعثم. (اقرب الموارد). رجوع به تلعثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
مرد سخت خوار و بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیارخورنده و پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ / دِ عَ)
شتر مادۀ دفزک سست فروهشته گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاس. رجوع به دلعاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجعس
تصویر تجعس
پلیدی کردن، فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاعس
تصویر تاعس
هلاک شونده، دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمس
تصویر تلمس
پیاپی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
بسیار بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعی
تصویر تلعی
لیسیدن فروخفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلکس
تصویر تلکس
دستگاه ماشین نویسی بمسافت دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از العس
تصویر العس
لب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
((تَ لَ عُّ))
بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلعت
تصویر تلعت
((تَ عَ))
نشیب، سرازیر، سیل گیر، دهانه رودخانه
فرهنگ فارسی معین
((تِ لِ))
دستگاه ارتباطی برای ارسال و دریافت پیام که با گرفتن شماره مخاطب دستگاه تله تایپ آن به کار می افتد و پیام را ثبت می کند
فرهنگ فارسی معین