از ’ل ع ع’) لعاعه خوردن مرد و اصل آن تلعع است که مانند تظنی ابدال گردید. (از اقرب الموارد) ، برچیدن گیاه لعاع و علف و گیاه سبک را. (منتهی الارب) ، چریدن ستور لعاع یا علف و گیاه سبک را. اصل آن تلعع بوده است و توالی سه عین را ناخوش داشته اند و عین آخر را به یا بدل کرده اند. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود
از ’ل ع ع’) لعاعه خوردن مرد و اصل آن تلعع است که مانند تظنی ابدال گردید. (از اقرب الموارد) ، برچیدن گیاه لعاع و علف و گیاه سبک را. (منتهی الارب) ، چریدن ستور لعاع یا علف و گیاه سبک را. اصل آن تلعع بوده است و توالی سه عین را ناخوش داشته اند و عین آخر را به یا بدل کرده اند. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود
از ’ل ع و’) فروخفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کره بستن انگبین و لیسیدن، یقال: تلعی العسل اذا تعقد و تلعاه اذا لعقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تعقد عسل. (از اقرب الموارد) ، گیاه لعاع چیدن. یقال: خرجنا نتلعی، ای ناخذ اللعاع و هو اول نبت خرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از آنندراج). و اصل نتلعی، نتلعع است که برای پرهیزاز کراهت اتصال سه عین، آخرین عین را به یاء تبدیل کردند. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
از ’ل ع و’) فروخفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کره بستن انگبین و لیسیدن، یقال: تلعی العسل اذا تعقد و تلعاه اذا لعقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تعقد عسل. (از اقرب الموارد) ، گیاه لعاع چیدن. یقال: خرجنا نتلعی، ای ناخذ اللعاع و هو اول نبت خرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از آنندراج). و اصل نتلعی، نتلعع است که برای پرهیزاز کراهت اتصال سه عین، آخرین عین را به یاء تبدیل کردند. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
پارۀ بلند از زمین و پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کدخان مرتجل باعلی تلعه. (اقرب الموارد) ، نشیب. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : و انی متی اهبط من الارض تلعه. (اقرب الموارد) ، آبراهه و دهانۀ فراخ وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، و فی المثل: لایمنع ذنب تلعه، یضرب للذلیل الحقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، الحدیث فیجی مطر لایمنع منه ذنب تلعه، یرید کثرته و انه لایخلو منه موضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در حق کسی که اعتماد را نشاید گویند: لا اثق بسبیل تلعتک وما اخاف الا من سبیل تلعتی، یعنی نمی ترسم مگر از بنی اعمام و اقارب خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
پارۀ بلند از زمین و پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کدخان مرتجل باعلی تلعه. (اقرب الموارد) ، نشیب. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : و انی متی اهبط من الارض تلعه. (اقرب الموارد) ، آبراهه و دهانۀ فراخ وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، و فی المثل: لایمنع ذنب تلعه، یضرب للذلیل الحقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، الحدیث فیجی مطر لایمنع منه ذنب تلعه، یرید کثرته و انه لایخلو منه ُ موضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در حق کسی که اعتماد را نشاید گویند: لا اثق بسبیل تلعتک وما اخاف الا من سبیل تلعتی، یعنی نمی ترسم مگر از بنی اعمام و اقارب خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تنگ گرفتن بر کسی و دشوار کردن. یقال: تلعص علینا، ای تعسر، یعنی سختی کرد برما. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر کسی در خوردن و آشامیدن. (از اقرب الموارد)
تنگ گرفتن بر کسی و دشوار کردن. یقال: تلعص علینا، ای تعسر، یعنی سختی کرد برما. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر کسی در خوردن و آشامیدن. (از اقرب الموارد)
پارچه از ابریشم یا کنب که بدان بار و جز آن پیچند. گونی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، تلالیس: و قتلها طرحت (بغداد خاتون) هنالک ایاماً مستورهالعوره بقطعه تلیس. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ثم وصلا الی... و هی احساء ماء تنزل القوافل علیها و یقیمون ثلاثه ایام فیستریحون و یصلحون سقیتهم ویملونها بالماء و یخیطون علیها التلالیس خوف الریح. (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). فوجدت شور دارالسلطان محتلاً رجالاً و صبیاناً من الممالیک و ابناءالملوک و الوزراء و الاجناد و قد لبسوا التلالیس و جلال الدواب و جعلوا فوق رؤسهم التراب و التبن (فی عزاء ابن الملک). (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). رجوع به تلیسه شود
پارچه از ابریشم یا کَنَب که بدان بار و جز آن پیچند. گونی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، تلالیس: و قتلها طرحت (بغداد خاتون) هنالک ایاماً مستورهالعوره بقطعه تلیس. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ثم وصلا الی... و هی احساء ماء تنزل القوافل علیها و یقیمون ثلاثه ایام فیستریحون و یصلحون سقیتهم ویملونها بالماء و یخیطون علیها التلالیس خوف الریح. (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). فوجدت شور دارالسلطان محتلاً رجالاً و صبیاناً من الممالیک و ابناءالملوک و الوزراء و الاجناد و قد لبسوا التلالیس و جلال الدواب و جعلوا فوق رؤسهم التراب و التبن (فی عزاء ابن الملک). (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). رجوع به تلیسه شود
کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. و بقول ’بکری’ نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید: فلا ینکرونی اننی انا ذا کم لیالی حل الحی غولا فألعسا. (از ضمیمۀ معجم البلدان ج 1)
کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. و بقول ’بکری’ نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید: فلا ینکرونی اننی انا ذا کم لیالی حل الحی غولا فألعسا. (از ضمیمۀ معجم البلدان ج 1)
نعت است از تعس. (منتهی الارب). هلاک شونده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بر روی درافتنده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، فرودآمده از منزلش. (قطر المحیط) ، دورشونده. (قطر المحیط). رجوع به تعس شود
نعت است از تعس. (منتهی الارب). هلاک شونده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بر روی درافتنده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، فرودآمده از منزلش. (قطر المحیط) ، دورشونده. (قطر المحیط). رجوع به تعس شود