- تلخک
- تلخ دانه، دلقک مصغر تلخ، خربزه تلخ حتظل قثاء النعام، کاسنی
معنی تلخک - جستجوی لغت در جدول جو
- تلخک
- کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ دانه، انوپا، هندباج، هندبید، انگوپا، تلخ جکوک، تلخ جوک، هندبا، کسنی
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخه، زوان
- تلخک ((تَ خَ))
- مصغر تلخ، خربزه تلخ، کاسنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کلیک
خوشه کوچک انگور که جزو خوشه بزرگ است
بد مزگی دارا بودن مزه غیر مطبوع مقابل شیرینی، سختی بدی مقابل خوشی: (تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت) (گلستان)، ترشرویی بد خلقی
صفرا، زردآب
چشیدن، لیسیدن چشیدن، لیسیدن
صفرا
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخک، زوان
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخک، زوان
یک خوشۀ کوچک که جزء خوشۀ بزرگ است، خوشۀ کوچکی از انگور یا خرما که بیش از چند دانه نباشد، پتپک، پپتک، بتبک
هدف، نشانۀ تیر
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، بلوک
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، بلوک
مقابل شیرینی، یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد، کنایه از تلخ و دشوار بودن مثلاً تلخی زندگی، کنایه از سختی و بدی زندگانی، کنایه از ترش رو بودن، بدخلق بودن، کنایه از شراب، تریاک
Bitterness, Embitterment
горечь , озлобление
Bitterkeit, Verbitterung
гіркота , озлобленість
gorycz
amargura
amarezza
amargura
amertume
bitterheid
ความขมขื่น , ความขม
kepahitan
مرارةٌ , حقدٌ
कड़वाहट , विषाद
מרירות , מרירות
苦味 , 苦さ
쓴맛 , 씁쓸함
acılık, öfke
uchungu