جدول جو
جدول جو

معنی تلامون - جستجوی لغت در جدول جو

تلامون
(تِ مُ)
پادشاه سالامین پدر آژاکس است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاگون
تصویر طلاگون
(دخترانه)
طلا (عربی) + گون (فارسی) مانند طلا، مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلیمان
تصویر تلیمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توامان
تصویر توامان
دوقلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، همزاد، جنابه، توأم، دوبلغانه، هم شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاتین
تصویر تلاتین
بلغار، نوعی چرم سرخ رنگ، موج دار و خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامپون
تصویر تامپون
تکۀ کوچکی از پارچه، پنبه یا اسفنج که برای جلوگیری از خون ریزی یا جذب ترشحات، داخل حفره های بدن فرو می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الامان
تصویر الامان
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
تلمیذ ها، شاگردان، دانش آموزان، جمع واژۀ تلمیذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلامیذ
تصویر تلامیذ
تلمیذ ها، شاگردان، دانش آموزان، جمع واژۀ تلمیذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاتوف
تصویر تلاتوف
پلید، چرکین، کثیف، برای مثال زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار / نگر نگردی از گرد او که گرم آیی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)، شور و غوغا
فرهنگ فارسی عمید
زاج است. (فهرست مخزن الادویه). فلامسوس. فلامن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تهام: و قوم تهامون،گروه منسوب به تهامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیامون
تصویر دیامون
فرانسوی آبگین از سنگ های گرانبها الماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامیون
تصویر لامیون
گزنه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلارون
تصویر قلارون
نقیبان لکشر غلارون سرلشکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامون
تصویر امامون
یونانی تازی شده ماهلو از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار ستمگر مردم آزار جمع ظلام ظلمه ظالمون ظالمین، جمع ظالم، بنگرید به ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاثون
تصویر ثلاثون
سی 30 سی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توامان
تصویر توامان
جنابه همزادان تثنیه توام. دو همزاد، دو همراه دو قرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توامین
تصویر توامین
تثنیه توام. دو همزاد، دو همراه دو قرین
فرهنگ لغت هوشیار
شور و غوغا، کسی که خود را چرکین و پلید نگاهدارد و مورد نفرت مردم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
جمع تلمیذ، شاگردان جمع تلمیدذ شاگردان. شاگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلامیذ
تصویر تلامیذ
جمع تلمیذ، شاگردان جمع تلمیذ شاگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامان
تصویر الامان
((اَ اَ))
زینهار! پناه !
فرهنگ فارسی معین
هر یک از دو توده خاکستری که در طرفین بطن سوم مغز قرار دارد و بخشی از دیواره جانبی حفره بطن سوم را تشکیل می دهد، نهنج (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلامیذ
تصویر تلامیذ
((تَ))
جمع تلمیذ، شاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
((تَ مِ ذِ))
جمع تلمیذ، شاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاتوف
تصویر تلاتوف
((تَ))
کسی که خود را کثیف و ناپاک نگاه دارد، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلاثون
تصویر ثلاثون
((ثَ))
سی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
بعد، فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
شلوار، تنبان
فرهنگ گویش مازندرانی
به وقت سحر، سحر هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی