- تلاشی
- فروپاشی
معنی تلاشی - جستجوی لغت در جدول جو
- تلاشی
- نیست شدن نابود گشتن، پراکنده شدن، نیستی نابودی، پراکندگی
- تلاشی
- از هم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزای چیزی، اضمحلال، نیست و نابود شدن
- تلاشی ((تَ))
- از هم پاشیده شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرو پاشنده، فروریخته
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی
چیزی که اجزای آن از هم گسیخته و پراکنده شده باشد، ازهم پاشنده، مضمحل
شب کوری نمودن
همخوشی، همگایی بازی کردن با یکدیگر همدیگر را سرگرم ساختن بلهو و لعب مشغول گردیدن، با هم بازی کردن
گرد آمدن مردم
همدیداری همرسی همرسش، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. با هم ملاقات کردن
در فارسی شیان تاوان، تایگانه در تازی به دست آوردن از میان بردن دریافتن جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن، دریافت جبران. دریافتن، جبران
هم دشمنی
همراهی، همروشی با هم راه رفتن با یکدیگر قدم برداشتن
پرهیز و دوری کردن
خود را به شب کوری زدن
رندی، حیله گری، عیاری، برای مثال گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲ - ۱۲۰)
با هم راه رفتن، با هم قدم برداشتن
تدارک کردن، عوض دادن، جبران کردن، دریافتن، رسیدن
منکر شدن، دوری کردن، پرهیز کردن، از چیزی دوری گزیدن
به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم، یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم
میخوارگی باده پرستی، عیاری: دزدی و قلاشی و تن پروری پشت سر هم اندازی و هوچی گری. (بهار 150: 2)
از ریشه ترکی کلاهبرداری، اییاری زرنگی، لوندی، میخوارگی، تهیدستی
کوشش
کوشش سعی جد و جهد جهت بدست آوردن چیزی. سعی و جستجو، کوشش
جدوجهد برای به دست آوردن چیزی، سعی، کوشش
نامرغوب، جنده، فاحشه