جدول جو
جدول جو

معنی تلارنو - جستجوی لغت در جدول جو

تلارنو
مراتعی در روستاهای کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقارن
تصویر تقارن
قرینه بودن، تطابق دوشکل در دوسوی یک نقطه، هم زمانی بین دوچیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلانج
تصویر تلانج
تلاج ها، شورها و غوغاها، مشغله ها، گرفتاری ها، جمع واژۀ تلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلالو
تصویر تلالو
درخشیدن، برق زدن، درخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، مقابل روشن، تیره و تار، پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، بد، افسرده، اندوهگین، خشمگین، گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سَ)
دهی از دهستان پیشین است که در بخش راسک شهرستان سراوان واقع است و250تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نقیبان لشکر را گویند. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف قلاووز. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَ نَ)
بانگ و مشغله و شور و غلغله را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ مُ)
پادشاه سالامین پدر آژاکس است
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ نَ)
دهی است از دهستان اشکور سفلی که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و در حدود 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ایلات اطراف اجارود در آذربایجان، عده آنان چهارصدخانوار است و در سنبلان، قشلاق مغان سکونت دارند و شغل آنان گله داری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 107) ، برچسبانیدن، یقال: الاقه بنفسه، بخود چسبانید آن را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ / نُو)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. واقع در 15هزارگزی خاور فدیشه. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدل. دارای 190 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ)
شهری در لهستان (گالیسی) ، دارای کارخانه های توری بافی و فلاحتی و 36000 تن سکنه است و در سال 1939 میلادی بدست آلمان افتاد. قاموس الاعلام ترکی آرد: تارنوف قصبۀ مرکز قضائی در خطۀغالیچ (گالیس) از اتریش که در 240هزارگزی مغرب لمبرغ قرار دارد، 23000 تن سکنه و مکاتب و بازار دارد
لغت نامه دهخدا
شور و غوغا، کسی که خود را چرکین و پلید نگاهدارد و مورد نفرت مردم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاغن
تصویر تلاغن
دشنام دادن بکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
دشنامگویی به هم
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیدن برق، درخشیدن ستاره و افروختن و نورانی بودن، رخسار، درخشش، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلانج
تصویر تلانج
بانگ مشغله شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارمو
تصویر تارمو
خیلی باریک، تای مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
قرعه زدن تصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارغو
تصویر لارغو
مغولی گنجور نگهبان اموال بی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلارون
تصویر قلارون
نقیبان لکشر غلارون سرلشکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارزو
تصویر تمارزو
حسرتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاران، تیره و تاریک، تاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
((تَ رُ))
قرین شدن با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
((تَ عُ))
یکدیگر را لعن کردن
فرهنگ فارسی معین
تاقچه
فرهنگ گویش مازندرانی
به وقت سحر، سحر هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهایی که برای ساخت تلار به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
تلار کوچککومه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی کوهستانی واقع در لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی ترش مزه که در ییلاق روید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی