جدول جو
جدول جو

معنی تقمیط - جستجوی لغت در جدول جو

تقمیط(تَ بَ هَُ)
هر دو دست و پای بندی را یکجای کرده بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، برای مثال در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲ - ۴۳۹)، مسمط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقسیط
تصویر تقسیط
وام خود را به قسط های معیّن ادا کردن، پولی را به چند قسط پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ صُ)
در دیگ پاره پاره کردن گندنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گوشوار در گوش کردن. (دهار). گوشواره نهادن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوشواره پوشانیدن جاریه را. (از اقرب الموارد) ، لگام دادن اسب را یا عنان بر گردنش افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فقرطها الاعنه راجعات. (متنبی از اقرب الموارد) ، برانگیختن اسب را بر سخت ترین حضر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بینی چراغ پاک کردن یعنی سوختگی پلیته را دور کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چیز اندک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندک اندک عطا کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، روان کردن رسول را بسرعت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ هْ)
دبه ساختن و تراشیدن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیک راندن ستور را، درشتی کردن در سخن، فحش گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشتی کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، الحاح کردن بر غریمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یُ)
کمتر از حق کسی دادن و دفع کردن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ قُ)
سیراب گردانیدن مرد شتر خویش را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یُ)
فراهم آوردن چیزی از هر جای. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یُءْ)
پیراهن پوشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پیراهن بریدن از ثوب، حرکت دادن دریا سفینه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ یی ی)
سری برگرفتن از غوره خرما و جز آن، یقال: قمع البسره، اذا انقلع قمعها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روی ترش و آژنگناک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلوب تقطیب است یعنی آژنگ افکندن دو ابرو. (از اقرب الموارد). و رجوع به تقطیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آبستن کردن زن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ نُ)
کم کردن نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قسطبندی کردن بدهی را به قسمتها و مهلت های معین. (از اقرب الموارد) : فلان بدهی خود را تقسیط کرد که هر ماهی پانصد تومان بپردازد، در فواصل معین غرس کردن نهال را، پراکنده کردن چیزی را، یقال: قسط الخراج علیهم و المال بینهم، ای فرقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
نومید گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر زمین زدن کسی را. یقال: مقط القرن تمقیطاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به ریسمان کشیدن شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
رها کردن قرض دار خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بر فتراک آویختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر فتراک زین چیزی بستن. (آنندراج). آویختن چیزی بر پشت اسب خود. (از متن اللغه) ، آویختن به سموط. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شعر مسمط نظم کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) : سمّط الشاعر، نظم الشعر مسمطاً ای مقسّماً علی اجزاءعروضیه مقفاه علی غیر روی ّ القافیه. (اقرب الموارد). آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه مخالف قوافی اول آرندکه بنای شعر بر آن باشد چنانکه منوچهری گفته است:
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گوئی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
... و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند چنانکه گفته است:
ایا ساقی المدام، مرا باده ده مدام
سمن بوی لاله فام، که تا من در این مقام
زنم یک نفس بکام، که کس را ز خاص و ز عام
در این منزل ای غلام امید قرار نیست
و این مسمط را اگر بسبب رعایت قوافی
از مربع مضارع دارند بناء آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بناء آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک و دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
آنرا مسجع خوانند و مسمط جز چنان است که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره ها است و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 287- 288). شعر گفتن بر وجهی که چهار قافیه متماثل در هر بیتی آورده شود چنانکه سعدی گوید:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
(آنندراج).
، ضم کردن شاعر به هر شطر از قصیدۀ شاعر دیگر شطری از خود را چنانکه صدری از شعر خود به عجز شعر او یا عجزی از شعرخود به صدر شعر او ضم کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اسماط. (از المنجد) ، لازم گردیدن: سمطه ، لزمه . (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سوگند یاد کردن کسی بر حقی. (از متن اللغه) ، (اصطلاح طبی) التهابی است که در بن درون رانها پدید آید بر اثر ساییده شدن، از بسیار راه رفتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راه نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: من نمط لک علی هذا، ای من دلّک علیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مائل کردن درختی بر انگور تا از آفتاب در پناه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قرار دادن درختی بر انگور تاآفتاب بر آن نتابد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خوار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). تصغیر چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، زدن کسی را بی مبالغه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : اذا ضربت فلاتحمط، ای فبالغ فی الضرب لان التحمیط لایؤدّب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حول قمیط. سال تمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسمیط
تصویر تسمیط
خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسیط
تصویر تقسیط
قسط قسط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطیط
تصویر تقطیط
لورانک ساختن لورانک تراشیدن (لورانک دبه آوندی از چرم یاچوب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیط
تصویر قمیط
پاوندشده (پاوند قنداق)، سال درست (تمام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسیط
تصویر تقسیط
((تَ))
قسط قسط کردن، قسط بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسمیط
تصویر تسمیط
((تَ))
مسمط ساختن شعر، آویختن چیزی
فرهنگ فارسی معین
قسطبندی، قسطقسط
فرهنگ واژه مترادف متضاد