جدول جو
جدول جو

معنی تقمن - جستجوی لغت در جدول جو

تقمن
(تَ بَیْ یُ)
موافقت جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تقمنت فی الامور موافقتک، ای توخیتها. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضمن
تصویر تضمن
چیزی را جزء خود درآوردن، دربرداشتن، شامل بودن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
قصبه ای را گویند که صد پاره ده در تحت آن باشد و جمع آن تومنات است و بعضی گویند ترکی است. (برهان). مخفف تومان. (حاشیۀ برهان چ معین). در برهان گوید: جمع تومنات است اگر صحیح گفته باشد ترکی است نه پارسی. (انجمن آرا) (آنندراج). قصبه ای که دارای صد پارچه ده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تومان شود
لغت نامه دهخدا
(تَر ی یُ)
افزون شدن فرزندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزون شدن اولاد و افزونی یافتن نفقۀ عیال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ تُ)
تعدی کردن به زبان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (ازتاج العروس) ، نیک ستودن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
دودله و سرگشته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خرج فلان یتقمه، ای لایدری این یتوجه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، گذشتن در زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِبْ)
خاشه روی کردن. (تاج المصادر بیهقی). پی بردن به خاکروبه ها و جستن آن را، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: شدالفرس علی الحجر فتقممها، یعنی سخت کرد بر مادیان وبرآمد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رها نکردن چیزی از مائده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَِ یَ)
اندک فربهی که نخستین پیدا گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پذیرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، لازم گرفتن چیزی را از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در میان خویش آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). میان اندرگرفتن. (دهار). فراهم گرفتن چیزی را و مشتمل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشتمل گردیدن بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، فراهم گرفتن مکتوب و لفظ و معنی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم گرفتن لفظ معنی راو چیزی را در ضمن گرفتن. (آنندراج) ، (اصطلاح منطق) دلالت تضمنی، دلالت لفظ است بر جزء موضوع له چنانکه از لفظ انسان که برای حیوان ناطق وضع شده، حیوان خواهند. (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگزیده و بهترین چیزی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مگس از خویشتن بازراندن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن خر سر را، تنها نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرگشته گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوار گردیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ نُ)
پیراهن درپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیراهن درپوشیدن. (دهار) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و به استعاره گویند: تقمص الولایه و الاماره و تقمص لباس العز. (از اقرب الموارد) ، انتقال روح از جسدی به جسدی دیگر. (از اقرب الموارد) ، هو یتقمص فی نهار الجنه،ای یتقلب و ینغمس و یروی بالسین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهَْ هَُ)
خوردن چیزی را که یافته شود اگرچه زبون و هیچ کاره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلُ)
غالب آمدن در قمار، به نکاح در آوردن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک کسی در شدن به ماهتاب. (تاج المصادر بیهقی). به ماهتاب بیرون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیرون شدن شیر در ماهتاب. (تاج المصادر بیهقی). بیرون شدن شیر در مهتاب و جستن صید و یقال: تقمر الاسد اذا طلب الصید فی القمراء، فریفتن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، در شب قمر بخانه آوردن زن راو داخل شدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آتش افروختن زیر آشیانه تا مرغان کور گردند و شکار کرده شوند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَبَ لُ)
سر برداشتن. (زوزنی). سر برآوردن شتر و بازایستادن از آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مقمنه. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
بینی آدمی و حیوانات دیگر باشد به زبان زند و پازند، و به عربی انف گویند. (برهان). به زبان زند و پازند بینی آدمی و دیگر جانوران. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خرطوم و منقار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مبالغت کردن شخص در آنچه در او نیست، ازخوبی. (از متن اللغه). ادعا کردن شخص آنچه را از خوبی که دارای آن نیست. (از المنجد) ، فراخی دوست داشتن در خوردنی و نوشیدنی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
موافقت جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهربان و خلیق و ملایم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
آراسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت کردن. (از اقرب الموارد). کان لها درع ما کانت امراه تقین بالمدینه الا ارسلت تستعیره. و تقین تزین لزفافها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نعت تفضیلی است از قمین. سزاوارتر. احق. احری. اجدر. اولی، ناکام و مقهور یافتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر) ، ذلیل و خوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحال مقهوری گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبرک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). تبرک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بابرکت شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به فرخندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به فرخی و فرخندگی گرفتن. شگون نیک زدن. خجسته شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مبارک شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: یجب تیمن فی جمیع امره مااستطاع. (اقرب الموارد) ، مردن، برسوی راست نهادن مرده را در گور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن رابه یمن منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به برکت دعا خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پرسرگین شدن آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پرسرگین شدن زمین و آب و جز آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقین
تصویر تقین
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمن
تصویر تسمن
فربه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمن
تصویر تضمن
در بر گیری، در برداشتن شامل بودن در ضمن داشتن، شمول، جمع تضمنات
فرهنگ لغت هوشیار
منگ برد بردن در منگیا (قمار)، زن بردن، زن فریفتن، مهتابکاری انجام کاری در مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقمع
تصویر تقمع
بر گزینی گزینش بهین، تنها نشستن، سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
ده هزار (10 000)، ده هزار دینار، سکه ای معادل 10 قران یا 10 (یک هزار) بود (قاجاریان)، امروزه معادل 10 ریال است. یا امیر تومان. فرمانده 10 000 سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمن
تصویر تضمن
((تَ ضَ مُّ))
در برداشتن، شامل بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تومان، ده ریال، ده قران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت
متضاد: گجستگی، نحوست، همایون داشتن، فرخنده شمردن، تبرک جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل زخم، نشانه و اثر تازیانه
فرهنگ گویش مازندرانی