جدول جو
جدول جو

معنی تقعر - جستجوی لغت در جدول جو

تقعر
گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
فرهنگ فارسی عمید
تقعر
(تَ)
دور اندیشیدن. (تاج المصادر بیهقی). تعمق. (اقرب الموارد) ، لب پیچیدن در سخن، به اقصای دهن سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقعیر. (اقرب الموارد) ، دور درشدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انصراع و انقلاب: تقعرت المشاجر بالفئام، ای انقلبت فانصرعت و ذلک فی شده القتال. (اقرب الموارد) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقعیر شود، مقعر بودن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
فرهنگ لغت هوشیار
تقعر
((تَ قَ عُّ))
گود شدن
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
فرهنگ فارسی معین
تقعر
گود شدن، مقعر بودن
متضاد: تحدب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقرر
تصویر تقرر
قرار گرفتن، برقرار شدن، قرار و ثبات یافتن، استوار گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقعیر
تصویر تقعیر
مقعر ساختن، گود کردن، صیحه زدن، صدا درآوردن از بیخ حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
قطره قطره چکیدن، چکه چکه ریختن آب یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقشر
تصویر تقشر
باز شدن یا کنده شدن پوست چیزی، از پوست درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعر
تصویر مقعر
فرو رفته، گود، دارای عمق
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت گون و پیسه گردیدن روی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خبیث و ناپاک شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) :
اخالد هلا اذ سفهت عشیره
کففت لسان السوء ان یتدعرا.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسن در میان بستن در وقت بچاه فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). برمیان بستن رسن جعار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برمیان بستن بچاه رونده جعار را تا در چاه نیفتد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بر میان بستن رسن جعار را و جعار رسنی که آب کش یک سر آن بمیخ استوار کرده، دیگر آن رابر میان خود بندد وقت فرو شدن در چاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
آن که دور شود در سخن. (محمود بن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق. (یادداشت ایضاً) ، از اقصای دهن سخن گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، چاه عمیق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
پیوسته باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مکتنز شدن پیه شتر ماده در همه اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتناز پیه در همه اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقعر
تصویر مقعر
دارای عمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعر
تصویر تنعر
دگر رفتاری، خشمناکی، ترسانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدر
تصویر تقدر
ساخته شدن، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشر
تصویر تقشر
واپوستی باز شدن پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعر
تصویر تصعر
کج کردن روی از روی خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
چکیده شدن، بر پهلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعر
تصویر تشعر
موی موی شدن (موی شعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعر
تصویر تسعر
برافروختگی آتش، نرخ یابی نرخ داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
منگ برد بردن در منگیا (قمار)، زن بردن، زن فریفتن، مهتابکاری انجام کاری در مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفر
تصویر تقفر
دنبال روی بر ناک نهادن (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعیر
تصویر تقعیر
گود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعد
تصویر تقعد
قیام نمودن به امر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرر
تصویر تقرر
برقرار گرفتن، استقرار و استحکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعیر
تصویر تقعیر
((تَ))
گود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
((تَ قَ طُّ))
چکیدن، چکیده شدن، به پهلو افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرر
تصویر تقرر
((تَ قَ رُّ))
استوار گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقعر
تصویر مقعر
((مُ قَ عَّ))
گود، فرو رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقعر
تصویر مقعر
کاو
فرهنگ واژه فارسی سره