جدول جو
جدول جو

معنی تقضی - جستجوی لغت در جدول جو

تقضی
گذشتن و سپری شدن، نیست و نابود شدن
تصویری از تقضی
تصویر تقضی
فرهنگ فارسی عمید
تقضی
(تَ بَلْ لُ)
سپری شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیست و نابود شدن و سپری گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از هوا درآمدن باز وآنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). فرود آمدن باز از هوا، یقال: تقضی البازی اذا انقض. و تقضی الطائر، فرود آمد مرغ از هوا و فرود آمدن خواست و هی فی الاصل تقضض مانند تظنی که از ظن می آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقضض شود
لغت نامه دهخدا
تقضی
نیست و نابود شدن
تصویری از تقضی
تصویر تقضی
فرهنگ لغت هوشیار
تقضی
((تَ قَ ضّ))
گذشتن، سپری شدن، نابود گردیدن
تصویری از تقضی
تصویر تقضی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقلی
تصویر تقلی
بره، گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
تقوا، ترس از خدا و اطاعت امر او، پرهیزکاری، پرهیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
تمام شده، تمام کرده، رواشده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَلْ لُ)
تمام برآوردن حاجت. (تاج المصادر بیهقی). حاجت تمام بگزاردن. (زوزنی). رسیدن بحاجت کسی و روا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاضی فرا کردن. (تاج المصادر بیهقی). قاضی گردانیدن سلطان کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قضی بینهم المنایا، ای انفذها. (منتهی الارب). فرستادن در میان ایشان مرگ را. (ناظم الاطباء) ، امضاء امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درد و الم و بریدگی و گزیدگی در شکم مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ خُ)
اشتر را پیش از ریاضت برنشستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریدن رز. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شاخ بریدن از درخت در بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن شاخه های درخت مو در بهار. (از اقرب الموارد). رجوع به تقضب شود، دراز گستردن آفتاب شعاع را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضی)
تمام کرده و پرداخته و معدوم و ناپدید، باز چنگ در زده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقضی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقری
تصویر تقری
آب جویی آب یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
گزارده شده و تمام کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمضی
تصویر تمضی
در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبی
تصویر تقبی
قبا پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهشیدن، باز خواهی وام، داور خواهی، در خواست کردن خواهش کردن، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
پرهیزگاری، ترسیدن از خدا و به معنی توانا شدن، نیرومند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیض
تصویر تقیض
مانند و مشابه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترضی
تصویر ترضی
خشنودی کسی را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
کار برتر داورتر کادیک تر (قاضی تازی گشته کادیک پهلوی است) کاربرتر کارگزارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقضیه
تصویر تقضیه
تمام برآوردن حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
((مَ یّ))
روا شده، تمام کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاضی
تصویر تقاضی
((تَ))
درخواست کردن، تقاضا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقصی
تصویر تقصی
((تَ قَ صِّ))
به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
((تُ))
گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
((تَ وا))
پرهیزکاری، اطاعت از خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
پرهیزگاری، پرهیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
Devoutness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
благочестие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
Frömmigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
благочестя
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
pobożność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
虔诚
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
piedade
دیکشنری فارسی به پرتغالی