- تقشع
- وادلی دلبازی
معنی تقشع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرام نژاد بزرگ تبار
فروتنی نمودن، تضرع
خمیده رفتن
قناعت کردن، قناعت نمودن
بر گزینی گزینش بهین، تنها نشستن، سرگشتگی
بر کندگی
پاره پاره شدن، بخش بخش گردیدن
تنگ زیستی تنگ روزی بکم ساختن سخت گذراندن، جامه درشت پوشیدن، سخت گذرانی، جمع تقشفات
وا ابری باز شدن ابر
واپوستی باز شدن پوست
سخت حریص شدن
تضرع و لابه کردن، فروتنی کردن
بریده شدن، پاره پاره شدن، بخش بخش شدن
با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن، بدحالی، درویشی، تنگی معیشت
باز شدن یا کنده شدن پوست چیزی، از پوست درآمدن
پوستین کهنه، خاکروبه گرمابه، پرشترمرغ، گول پراکنده خرد، گستردنی، آفتاب پرست، ابرپراکنده، کیسه انبان، آب فسرده، چرم خشک، بازشدن آسمان، چادرچرمین خاکروبه گرمابه ابرپراکنده، پوست خشک