معنی تقشف - فرهنگ فارسی معین
معنی تقشف
- تقشف((تَ قَ شُّ))
- به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن، تنگی معشیت، درویشی
تصویر تقشف
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تقشف
تقشف
- تقشف
- تنگ زیستی تنگ روزی بکم ساختن سخت گذراندن، جامه درشت پوشیدن، سخت گذرانی، جمع تقشفات
فرهنگ لغت هوشیار
تقشف
- تقشف
- با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن، بدحالی، درویشی، تنگی معیشت
فرهنگ فارسی عمید
تقشف
- تقشف
- به جامۀ درشت روزگار گذاشتن. (زوزنی). بقوت اندک و جامۀ درشت و چرکین زیست کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درویشی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، تقشف جلد، عبارت ازتیرگی و خشونت جلد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا