جدول جو
جدول جو

معنی تقرطق - جستجوی لغت در جدول جو

تقرطق
(تَ بَطْ طُ)
کرته پوشیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: قرطقته فتقرطق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
مردن و هلاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقلوب تبرقط. قالوا: تقرطب الرجل علی قفاه، و تبرقط، اذا سقط. (نشوء اللغه ص 17). رجوع به تبرقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ طَ)
قرطق پوشانیده. کرته پوشانیده. پیراهن پوشانیده:
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده ست و سرو مقرطق.
منجیک.
مانند به باغ بلبلان از گل
خوبان متوج و مقرطق را.
قطران.
و رجوع به قرطق و قرطقه و کرته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
با گوشوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
معرب کرته. (منتهی الارب) (آنندراج). قباء ذوطاق واحد، معرب. (اقرب الموارد) :
که پاشد از دهن ابر در صدف لؤلؤ
که پوشد از اثر باد در چمن قرطق.
انوری (از آنندراج).
رجوع به قرطه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرطق
تصویر قرطق
پارسی تازی گشته کرتک نیم تنه گونه ای جامه کرته
فرهنگ لغت هوشیار