جدول جو
جدول جو

معنی تقتر - جستجوی لغت در جدول جو

تقتر
(تَ)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خشمگین شدن و تنفش. (از اقرب الموارد) ، دم برزدن، آماده شدن کارزار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمادۀ جنگ شدن، مانند تقطر. (از اقرب الموارد) ، فریب دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در قتره پنهان شدن فریب دادن صید را، مهیا شدن کاری را. (از اقرب الموارد) ، یکسو شدن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کناره گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقرر
تصویر تقرر
قرار گرفتن، برقرار شدن، قرار و ثبات یافتن، استوار گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
قطره قطره چکیدن، چکه چکه ریختن آب یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقشر
تصویر تقشر
باز شدن یا کنده شدن پوست چیزی، از پوست درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقتیر
تصویر تقتیر
نفقه را بر عیال تنگ گرفتن، عیال و اولاد را در تنگی معیشت قرار دادن، در دادن نفقه بخیلی کردن، برانگیختن بوی مانند بوی بریانی، گوشت پخته، استخوان و بخور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَجْ جُ)
سخت گردیدن پی و گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن پی و مانند وتر گردیدن. (از اقرب الموارد).
- توتر قضیب، فریسموس. علتی است که بی آرزوئی حاجت مرد برخاسته ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به افریسموس و فریسموس و فریسیموس شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ)
نام آواز بیرون شدن فضول، چنانکه از مسهل خورده یا بیمار اسهال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
رودی است در بردع. رجوع به نزهه القلوب ص 105 شود. پورداود آرد: یکی از شهرهای بزرگ و معروف اران که امروزه دهی است در میان خرابه، در کنار رود ترتر موسوم است به بردع (برذعه، بردعه) ، این اسم معرب پرتو می باشد... (یسنا ج 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سستی آوردن و مسترخی گردیدن و کاهل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفتر و استرخاء. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کسالت. (قطر المحیط) ، تب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، پراکنده شدن ذهن از خوردن شیر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) : شرب اللبن حتی تختر. (اقرب الموارد) ، سستی بدن از مرض یا جز آن. (از اقرب الموارد) ، به رفتار کاهلان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
دختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد تنگ کننده نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد تنگ گیرندۀ نفقه بر عیال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ آ)
تئاتر مأخوذ از فرانسه و متداول در زبان فارسی. تماشاخانه. نمایش خانه. بازیگرخانه. صحنه یا جایی که بازیگران برای نشان دادن داستان یا واقعه ای ظاهر شوند و آنرا مجسم سازند. فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’تماشاخانه’ را پذیرفته است. رجوع به تماشاخانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَتْ تِ)
آماده شونده کارزار را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیدۀ آمادۀ کارزار. (ناظم الاطباء) ، خشمناک و غضبناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
نام میکائیل علیه السلام. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی). در فرهنگ اسدی بشتر آمده و غلط است و صحیح تشتر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در فرهنگها می نویسند نام میکائیل است... ولی در ترجمه آن به میکائیل تسامح است و تشتر ستارۀ شعری است و نزد ایرانیان تشترت ایزد باران است. (یادداشت ایضاً). در پهلوی تیشتر، اوستا تیشتریه، از توصیف اوستا شکی نمی ماند که مراد از تشتریه، ستارۀ شعرای یمانی است که در زبانهای اروپایی سیریوس و کانی کولا گویند. ’بارتولمه صص 651- 652’. فلوطرخس مورخ نویسد: (بر طبق عقیدۀ ایرانیان) هرمزد سیریوس را نگهبان و پاسبان ستارگان قرار داد. در ’تشتریشت’ بند 44 آمده: ’ما ستارۀ تشتر درخشان و باشکوه را تعظیم می کنیم که اهورمزدا، او را سرور و نگهبان همه ستارگان برگزیده، چنانکه زردتشت را برای مردمان. ’ تیشترینی در اوستا نام جمعی از ستارگان است که در نزدیک تشتر هستند و او را یاری میکنند. هوگ، تشتر را با تیر (عطارد) یکی دانسته ولی معلوم نیست که تشتر و تیر هر دو دارای یک ریشه لغوی باشند اگرچه تیشتریۀ اوستایی در پارسی ’تیر’ گفته میشود. یشت هشتم (تشتریشت) را معمولاً ’تیریشت’ گویند و چهارمین ماه سال و سیزدهمین روز هر ماه که بنام فرشتۀ تیشتر است، تیرماه و تیرروز گویند. شایان توجه است که در بندهش، فصل پنج آمده که سبعۀ سیاره، با سبعۀ ثابته در جنگ و ستیز است، ’تیر (عطارد) بر ضد تشتر...’. تشتر در فرهنگها بمعنی فرشتۀ باران ضبط شده و بسا او را با میکائیل تطبیق کرده اند. لابد بمناسبت آنکه تشتر فرشتۀ باران و بالنتیجه ایزد ارزاق است و میکائیل هم فرشتۀ روزی است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
تشتر راد خوانمت پرگست
ار چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
گرچه تشتر را عطا باران بود
مر ترا درّو گهر باشد عطا.
(از فرهنگ اسدی).
و رجوع به یشتها ج 1 صص 324- 325 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 311، 312، 313و 329 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
نام ایزدی است، سیزدهمین روز هر ماه شمسی (بنام ایزد مذکور)
فرهنگ لغت هوشیار
منگ برد بردن در منگیا (قمار)، زن بردن، زن فریفتن، مهتابکاری انجام کاری در مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفر
تصویر تقفر
دنبال روی بر ناک نهادن (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
چکیده شدن، بر پهلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشر
تصویر تقشر
واپوستی باز شدن پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرر
تصویر تقرر
برقرار گرفتن، استقرار و استحکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهتر
تصویر تهتر
نادانستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقتیر
تصویر تقتیر
نفقه را بر عیال تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدر
تصویر تقدر
ساخته شدن، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرر
تصویر تقرر
((تَ قَ رُّ))
استوار گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیتر
تصویر تیتر
عنوان، عیارسنجی (شیمی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
((تَ قَ طُّ))
چکیدن، چکیده شدن، به پهلو افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
((تَ قَ عُّ))
گود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تستر
تصویر تستر
((تُ تِ))
دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند، برشته کن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تستر
تصویر تستر
((تَ سَ تُّ))
پوشیده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
((تِ یا تُ تَ))
نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد، شعرای یمانی، ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ، تیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقتیر
تصویر تقتیر
((تَ))
در دادن نفقه به عیال و اولاد سخت گرفتن، بو بلند کردن از غذا، گوشت
فرهنگ فارسی معین